وبلاگ قرآن هدایتگر است، وبلاگ اهل سنت و جماعت است که در زمینه ترویج عقاید اهل سنت، پاسخ به شبهات شیعه و اسلام ستیزان فعالیت دارد

۲۴ مطلب با موضوع «گمراهان و پاسخ به شبهات» ثبت شده است

آیا اسماء که الله به آدم یاد داد باعث شد آدم لایق جانشینی در زمین شود؟

بسم الله الرحمن الرحیم

آیا اسماء که الله به آدم یاد داد باعث شد آدم لایق جانشینی در زمین شود؟

اگر هدف شما از مراجعه به این مقاله این است بدانید آن اسماء که الله بر آدم عرضه کرده چه بوده اند، با آن ها چه قدرت هایی به آدم داده شده، ما در این مقاله به این موضوع نمی پردازیم. چون اساسا هدف از این واقعه این نبود.

ادعای گمراهان این است که الله به حضرت آدم اسمائی را یاد داد که او را همه چیز دان کرده است، چون آن اسامی علم اسرار آفرینش بودند. از طرفی چون ملائکه از بیان آن اسماء اظهار ناتوانی کردند، پس علم به این اسماء موجب برتری آدم شد و به این ترتیب او شایسته جانشینی بروی زمین است.

مسئله این نیست. زمان و مکانی که این واقعه در آن اتفاق افتاده به این صورت است، زمان آن بعد از جان گرفتن جسم بی روح آدم است یعنی آدم هنوز در بهشت ساکن نشده است.مکان آن هم در عرش الله است نه بر روی زمین، چون الله نفرموده که آدم را بروی زمین خلق میکنم بلکه فرموده او را برای جانشینی بروی زمین خلق میکنم. آدم بعد از این واقعه به بهشت فرستاده شد و ابلیس نیز بعد از این واقعه از عرش الله اخراج شد ولی همچنان در بهشت ماند (اما بعد از وسوسه کردن آدم در بهشت از آنجا نیز اخراج شد). پس در طول این مکالمه "ابلیس" هنوز در عرش است و همراه با دیگر فرشتگان مقرب الله در این جمع حضور دارد. پس حاضران در این جمع الله، آدم و ملائکه ( و البته ابلیس) هستند.

غرور و تکبر ابلیس به این که او عالم و دانا است، شاید بر روی دیگر ملائکه اثر کرده باشد، ممکن است ابلیس با این وسوسه به فرشتگان که: "الله تمام علم را به شما آموخته است پس هیچ چیز بر شما نهان نیست همان گونه که بر الله نهان نیست" ملائکه را سرگردان کرده باشد. دلیل سوالی که پرسیدند: "آیا کسی را در آن قرار می دهی در حالی که در آن فساد می کند؟" حاکی از وجود یک نوع سرگردانی در آن ها است. این نشان می دهد فرشتگان با علم خود به این نتیجه رسیدند، آدم با این ویژگی ها، بروی زمین قطعا ناسپاسی می کند. پس در واکنش به خلق یک موجود ناسپاس گفتند: "ما تو را حمد می کنیم این کافی است!" این جمله آنها که "ما تو را ستایش می کنیم" گویای آن است هدف از آفرینش انسان را نیز می دانستند منتها باز درک نمی کردند نتیجه گیری آنها ممکن است غلط باشد. مگر الله که دانای مطلق است نمی داند که او فساد می کند؟ این حد از اطمینان و غرور ممکن است از تاثیرات ابلیس باشد! کما این که ابلیس انسان را با وسوسه جاودانگی فریب داد، ممکن است فرشتگان را نیز با وسوسه دانایی فریب داده باشد. برخی ممکن است بگویند: در اینجا فرشتگان ادعا نمی کنند، بلکه فقط سوال می پرسند! سوال بپرسند یا ادعا کنند، تفاوتی ندارد. جواب: آیا قبول دارید این سوال حاصل تصور، شناخت کامل فرشتگان از آدم است؟ الله باید به آنها درس دهد که در آدم چیزی دیده و از او چیزی می داند که فرشتگان ندیده اند و نمی دانند.

پس چرا فرشتگان این سوال را می پرسند؟ باید به نتیجه این واقعه که اخراج ابلیس از عرش است توجه نمود. ممکن است غرور ابلیس بر دیگر ملائکه نیز اثر کرده و الله خواسته باشد که عرش خود را از وجود مغرور ها پاک کند.

لازم است الله عرش خود را از غرور پاک کند؟ قطعا. غرور شایسته کسی است که نقطه ضعفی نداشته باشد، غرور حتی برای فرشتگان با وجود قدرت های زیاد و بالایی که دارند جایز نیست

آیا این پاکسازی همان است که ابلیس در آیه 16 سوره اعراف خطاب به الله می گوید " أَغْوَیْتَنِی"؟ این کلمه از ابلیس (من را اغوا کردی) کاملا روشن می کند، حالا او پی برده که این واقعه از ابتدا مکر الله برای او بوده و او در مکر الله گرفتار و شکست خورده است، مکر الله جوابی بر مکر و غرور او بود.

پس الله تصمیم به امتحان کردن ملائکه (و ابلیس) گرفت، چیزهایی (اصلا مهم نیست چه چیزهایی) را در عرش مهیا می کند که علم آن به فرشتگان (و ابلیس) داده نشده است. در این جا مهم این بوده الله به فرشتگان (و ابلیس) درس دهد که همه چیز را نمی دانند. برای همین چیزهایی را عرضه می کند که قبل از این ندیده اند. الله به آدم اسامی آن چیزها را یاد می دهد. به فرشتگان می فرماید اگر عالم هستید و می دانید، من را از اسامی اینها آگاه کنید. اینجاست که فرشتگان اظهار عجز می کنند و دانایی خود را محدود به همان چیزهایی می کنند که الله قبلا به آن ها یاد داده است. چون دریافته اند گویا هنوز بسیاری چیزها در عالمین هستند که از آنها نهان است و فقط ذات الله می داند! درواقع آنها از امتحان الله سربلند بیرون می آیند، برای همین بخاطر نظر قبلی شان (آیا کسی را در آن می گذاری که در آن فساد می کند؟) مجازات نشدند.

درواقع، اگر آن اسامی رموز هستی بوده یا باعث شدند آدم با یادگیری آنها لایق جانشینی شود، پس وقتی او آن اسامی را نزد فرشتگان لو داد، آن ها نیز عالم به آن اسامی شده اند پس آنها هم شایسته جانشینی شده اند! این دیگر فضیلتی برای آدم به شمار نمی آید. اما مهم ترین نکته در جهت اثبات این فرضیه جواب الله به فرشتگان است. اگر آن گونه که گمراهان ادعا می کنند آن اسامی باعث برتری آدم شده اند، بعد از آن که آدم آن اسامی را گفت الله نباید می فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهفته آسمانها و زمین را مى‌دانم؛ و آنچه را آشکار مى‌کنید، و آنچه را پنهان مى‌داشتید مى‌دانم؟

اگر فرضیه آنان درست است، مثلا الله باید در جواب می فرمود: آیا به شما نگفتم این آدم باهوش است؟! اما الله هدف از این احضار چیزها را به آدم نسبت نداد، بلکه به خود معطوف کرد و فرمود: "من می دانم". چون هدف اینجا اصلا آدم نیست، هدف فرشتگان هستند.

به گفته علاّمه طباطبایی "کلمه اسما جمع و با الف و لام است و با کلمه کل تأکید شده؛ یعنی خداوند همه نام‌ها را بدون استثنا به آدم آموخت."

این درست است که "همه" را آموخت، اما کدام همه؟! در اینجا "همه" بعنوان مطلق منظور نیست. منظور از "همه" تمام آنهایی است که خداوند در آن محضر مهیا کرده است. کلمه " هَٰؤُلَاءِ" ضمیر جمع برای اشاره به نزدیک است! این یعنی چیزهای محدودی در آن جمع حاضر شده اند که باید نام برده می شدند نه همه چیز! از آن جهت منطقی نیست فرض کنیم کل موجودات عالمین در آن جا حاضر شده باشند، چون تمام موجودات عالمین بر ملائکه نهان نیستند و آن ها را می شناختند. صرفا احضار چند چیز که از ملائکه نهان بودند کفایت می کرد.

توجیه دیگری از گمراهان را در زیر بخوانید: "البته نوع علم و آگاهی نسبت به آن، غیر از این علم و آگاهی است که ما به موجودات داریم. علم به اسماء آنها به‌گونه‌ای بوده که از حقایق وجودی آنها و از ذوات آنها پرده بر می‌داشته و آنها را آشکار می‌ساخته است. نوعی خاص از یادگیری و آگاهی که تنها ظرف وجودی حضرت آدم(ع) توانایی پذیرش آن را داشته است و چنین قابلیتی در فرشتگان وجود نداشته است."

این نویسنده قصد دارد با ذهن منحرف خودش، انحرفات ذهنی اش را القا کند و بگوید آن اسامی چیز بزرگی بوده و به آدم چنان قدرتی می داده تا بتواند با استفاده از آن اسامی، دیگر هیچ چیز بر او پوشیده نماند! انسان وقتی دچار تقدیس و بزرگنمایی در یک موضوع می شود، که از آن موضوع کوچکترین آگاهی ندارد.

اینها از این جهت گمراه شده اند چون تصور می کنند، در این لحظه است که آدم بر موجودات دیگر برتری یافته، در حالی که برتری آدم نسبت به موجودات دیگر همزمان با خلقت او بوده است! آدم هر آنچه که نیاز داشت تا بخاطر آن نسبت به سایرین برتر باشد به او اعطا شده بود. اصلا نیازی نبود بعد از آن به او چیزی داده شود تا شایسته باشد. ویژه گی هایی چون: اختیار، اراده، تعقل، امید، عشق و طغیان انسان را برتر و شایسته می کنند

اکنون فرشتگان باید امتحان نهایی را هم بگذرانند. امتحان نهایی آن است ثابت شود آن گونه که قبلا معترف شدند چیزی نمی دانند، آیا همه حاضرین در عرش واقعا به این باور رسیده اند که تنها الله عالم به همه چیز است، تنها تصمیمیات اوست که از همه لحاظ بررسی شده و آن تصمیم "قطعا" صحیح ترین است. پس از آنها می خواهد که بر آدم سجده ببرند. هدف از این امر به سجده اصلا جهت اثبات برتری آدم بر ملائکه نیست. این سجده هیچ برتری به آدم نمی دهد. بلکه صرفا به خاطر آن است الله بداند این بار فرشتگان نمی پرسند: "تنها تو شایسته سجده هستی، یا جنس او از لجن متعفن است یا ما تنها بر تو سجده می بریم و...".

در اینجاست که مغرور و مطیع راهشان جدا می شود. دانا پی برده که هنوز بسیاری چیزها هستند که بر او نهان اند. پس وقتی هیچ چیز بر الله نهان نیست، شایسته نیست در مقابل امر او به سجده بر انسان جز اطاعت، واکنش دیگری نشان داد. چون به یقین رسیدند که وقتی الله امری می کند قطعا از هر کس دیگری به آن آگاه تر است ولی نادان تصور می کند که بهتر می اندیشد و فکرش درست تر است برای همین می گوید منطقی نیست من که از او برترم بر او سجده ببرم. ابلیس که هنوز قانع نشده، پر از غرور است و مطیع امر الله نیست. این آغاز رانده شدن او است. ابتدا از عرش الله رانده می شود و بعد از آن که آدم و حوا را در بهشت به سرکشی از فرمان الله وسوسه کرد، با آن ها از بهشت نیز رانده شد و هر دو در زمین ساکن شدند!

 

این مقاله کامل نیست و ممکن است در آینده ویرایش شود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
I AM MOAMEN

دانلود آرشیو صوتی کامل برنامه خانه عنکبوت

بسم الله الرحمن الرحیم

دانلود آرشیو صوتی کامل برنامه خانه عنکبوت

برنامه بعدی که تقدیم تان می کنیم، برنامه آقای محمد باقر سجودی، شیعه هدایت یافته است که خانه عنکبوت نام دارد و از شبکه جهانی نور پخش می شد. این برنامه از تیر ماه 1395 به بعد دیگر پخش نمی شود و در 32 قسمت به پایان رسیده است. موضوع این برنامه، عقاید گمراهان است. بدلیل سست بودن عقاید گمراهان بمانند تار عنکبوت، اسم این برنامه خانه عنکبوت انتخاب شده است. لازم به ذکر است آقای محمد باقر سجودی در برنامه دیگری که "برهان قاطع" نام دارد این بار از هر صفحه قرآن کریم بر علیه گمراهان دلیل می آورد. شما می توانید این برنامه ایشان را نیز از وبلاگ قرآن هدایتگر است به صورت صوتی دانلود فرمایید.

وبلاگ قرآن هدایتگر است آرشیو صوتی کامل برنامه خانه عنکبوت را برای شما تدارک دیده است. با کلیک بر روی عنوان "لینک 1" یا کلیک بروی عکس، به صفحه دانلود می روید و در آن جا می توانید کل فایل ها، یا تک تک دانلود فرمایید

در صورت بروز هر گونه مشکل، یا نیاز به راهنمایی به ما اطلاع دهید

آخرین تاریخ بروزرسانی: 14 تیر 1395

این برنامه در 32 قسمت به پایان رسیده و دیگر پخش نمی شود

برای دانلود، روی عکس ها کلیک کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
I AM MOAMEN

پاسخ به شبهه جنب شدن مردان در خانه ام المومنین عایشه

بسم الله الرحمن الرحیم

پاسخ به شبهه جنب شدن مردان در خانه ام المومنین عایشه

 

در این پست قصد داریم در مورد حدیث شماره 442 در کتاب صحیح مسلم، یکی از 6 کتاب اصلی اهل سنت بحث کنیم. این حدیث در مورد ام المومنین عایشه است و گویا کسانی که مغزشان به سوی هرزگی تمایل دارد، از آن برداشت غلطی کرده اند در صورتی که این حدیث صحیح است

اما چرا وقتی از نظر ما این حدیث صحیح است، گمراهان از آن برداشت بد می کنند؟ یعنی ممکن است اهل سنت نیز همان برداشت را کرده باشد و با وجود این حدیث را هم صحیح دانسته باشد؟ اگر نه پس چرا حدیث را صحیح دانستیم؟ بیایید برداشت ما را بخوانید

از این حدیث برداشت " جنب شدن مردان در خانه عایشه" کردند. می گویند عایشه، یعنی کسی که خدا در موردش فرموده، مادر مومنان ( سوره احزاب آیه 6 )، مردهایی که به مکه می آمدند را به خانه خود راه می داد و به اتاق خود می برد و آن جا جنب می شدند. خانه ای که قبلا منزلگاه نزول وحی بوده، حالا شده فاحشه خانه؟ خجالت چیز خوبی نیست؟ شرم بر شما! ما این را می گوییم؟

 

متن عربی به همراه ترجمه:

این حدیث صحیح است

(442)- [293] وحَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ جَوَّاسٍ الْحَنَفِیُّ أَبُو عَاصِمٍ، حَدَّثَنَا أَبُو الأَحْوَصِ، عَنْ شَبِیبِ بْنِ غَرْقَدَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شِهَابٍ الْخَوْلَانِیِّ، قَالَ: " کُنْتُ نَازِلًا عَلَى عَائِشَةَ، فَاحْتَلَمْتُ فِی ثَوْبَیَّ، فَغَمَسْتُهُمَا فِی الْمَاءِ، فَرَأَتْنِی جَارِیَةٌ لِعَائِشَةَ، فَأَخْبَرَتْهَا، فَبَعَثَتْ إِلَیَّ عَائِشَةُ، فَقَالَتْ: مَا حَمَلَکَ عَلَى مَا صَنَعْتَ بِثَوْبَیْکَ؟ قَالَ: قُلْتُ: رَأَیْتُ مَا یَرَى النَّائِمُ فِی مَنَامِهِ، قَالَتْ: هَلْ رَأَیْتَ فِیهِمَا شَیْئًا؟ قُلْتُ: لَا، قَالَتْ: فَلَوْ رَأَیْتَ شَیْئًا غَسَلْتَهُ، لَقَدْ رَأَیْتُنِی وَإِنِّی لَأَحُکُّهُ مِنْ ثَوْبِ رَسُولِ اللَّهِ یَابِسًا بِظُفُرِی

عبدالله بن شهاب خولانی می‌گوید: من در منزل عائشه مهمان شدم و در لباس‌هایم احتلام شدم. پس آن را در آب فرو کردم، کنیز عائشه مرا دید و از این مسأله عائشه را با خبر ساخت. پس عائشه شخصی را به سویم فرستاد تا از من بپرسد: چه چیزی تو را وا داشت که با لباس‌هایت چنین کردی؟ جواب داد: من در خواب دیدم آن‌چه که مردم در خواب می‌بینند. عائشه جواب داد: آیا در لباس‌هایت چیزی مشاهده کردی؟ گفتم: خیر. عائشه فرمود: اگر چیزی می‌دیدی، می‌شستی و من یاد دارم که منی خشک را از لباس پیامبر صلى الله علیه وسلم با ناخن دور می‌کردم.

 

این حدیث در سنن ترمذی به این صورت آمده است

این حدیث نیز صحیح است

(108)- [1 : 35] حَدَّثَنَا هَنَّادٌ، حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ، عَنْ الْأَعْمَشِ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ هَمَّامِ بْنِ الْحَارِثِ، قَالَ: " ضَافَ عَائِشَةَ ضَیْفٌ، فَأَمَرَتْ لَهُ بِمِلْحَفَةٍ صَفْرَاءَ، فَنَامَ فِیهَا فَاحْتَلَمَ، فَاسْتَحْیَا أَنْ یُرْسِلَ بِهَا وَبِهَا أَثَرُ الِاحْتِلَامِ، فَغَمَسَهَا فِی الْمَاءِ ثُمَّ أَرْسَلَ بِهَا، فَقَالَتْ عَائِشَةُ: لِمَ أَفْسَدَ عَلَیْنَا ثَوْبَنَا إِنَّمَا کَانَ یَکْفِیهِ أَنْ یَفْرُکَهُ بِأَصَابِعِهِ، وَرُبَّمَا فَرَکْتُهُ مِنْ ثَوْبِ رَسُولِ اللَّهِ بِأَصَابِعِی ".

قَالَ أَبُو عِیسَى: هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ، وَهُوَ قَوْلُ غَیْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ K وَالتَّابِعِینَ وَمَنْ بَعْدَهُمْ مِنَ الْفُقَهَاءِ، مِثْلِ: سُفْیَانَ الثَّوْرِیِّ، وَالشَّافِعِیِّ، وَأَحْمَدَ، وَإِسْحَاق، قَالُوا فِی الْمَنِیِّ یُصِیبُ الثَّوْبَ: یُجْزِئُهُ الْفَرْکُ وَإِنْ لَمْ یُغْسَلْ، وَهَکَذَا رُوِیَ عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ هَمَّامِ بْنِ الْحَارِثِ، عَنْ عَائِشَةَ، مِثْلَ رِوَایَةِ الْأَعْمَشِ، وَرَوَى أَبُو مَعْشَرٍ هَذَا الْحَدِیثَ، عَنْ [ ج  1 : ص  36 ]

شخصی در منزل عایشه مهمان شد، عایشه دستور داد که به او لحاف زردرنگی بدهند. مهمان در آن لحاف خوابید و احتلام شد، پس شرمش آمد که آن لحاف را با آن‌که در آن اثر احتلام است، پیش عایشه بفرستد، پس آن را در آب شست. سپس نزد عایشه فرستاد. عایشه فرمود: چرا لحاف ما را خراب کرده‌ است؟ این قدر کفایتش می‌کرد که آن را با ناخن‌هایش بخراشد و من هم بسا اوقات آن را با ناخن‌هایم از لباس پیامبر صلى الله علیه وسلم می‌خراشیدم.

 

هر جا دیدید گفتند، "فاحشه بودن عایشه" در کتب خود اهل سنت آمده است، منظورشان این دو حدیث است

تصور می کنید اعمالی که اکنون بنا بر حکم شرع انجام می دهید، این احکام چطور به شما رسیده است؟ احادیثی این چنین هستند که حکم را مشخص می کنند. هر کدام از اصحاب که همه چیز را نمی دانستند، وقتی مشکلی برایشان پیش می آمد نزد رسول می رفتند. با توجه به وفات رسول، عایشه به عمل رسول اشاره می کند تا آن شخص مطمین شود. هم چنان که خواندید این مشکل برای رسول پیش آمده بود، و عایشه در حضور رسول عملی انجام داده و اگر قرار می بود که آن عمل ام المومنین اشتباه باشد، رسول به عایشه متذکر می شد که این برخلاف شریعت خداست، لباس را بشور. پس این عمل عایشه مورد تایید رسول بوده است.

حقیقت این حدیث از این قرار است:

ام المومنین شخص مهمی بودند، در مکه مسافرخانه داشت و اشخاص که از راه دور به مکه می آمدند در مسافرخانه ایشان استراحت می کردند. این شخص هم در مسافرخانه ایشان مهمان بودن نه در اتاق شخصی عایشه، مثل این است که من به شهری برم و در مسافرخانه شخص مهمی مهمان بشم و این مشکل برام پیش بیاد و تعریف کنم که: من به فلان شهر رفتم و مهمان فلان شخص مهم بودم و این مشکل برام پیش آمد و... آیا این به معنی آن است که من رفتم به خانه فلان شخص و در اتاق شخصی اش فلان و فلان کردم؟ این سنت پسندیده ای هست که از رسول به عایشه رسیده است و مهمان نواز بودن او را می رساند

احتلام یعنی: در خواب انزال صورت گرفته است. احتلام با زنا متفاوت است؛ آن کسی در شب احتلام می‌شود، که زمان زیادی از نزدیکی با همسرش گذشته باشد. این شخص در روایت، در سفر بوده پس مدت زیادی از همسرش دور بوده برای همین طبیعی هست که این مشکل برای او پیش بیاید. می گویند: خب چرا مهمان خانه عایشه؟ عمق تنفر و کوته فکری را ببینید که چه به روزشان آورده است. مگر شما وقتی خواب هستید، اراده و اختیار این را دارید که احتلام بشوید یا نشوید؟ یعنی شما مدعی هستید خودتان تصمیم می گیرید در کجا محتلم شوید و در کجا نشوید؟ در این صورت شما درواقع سوپر انسان هستید!

در حدیث اولا این عایشه نیست که سوال و جواب می کند بلکه کنیز اوست و بعد از آن که کنیز عایشه را در جریان قرار می دهد. ام المومنین در حضور کنیزش با او هم کلام می شود. مهم تر آن که مهمان خجالت زده بوده است و خودش دست به کار تمیز کردن لباس ها زده است. ضمن اینکه ام المومنین در خانه خود بوده اند، و برای آن شخص لباس "فرستاده اند" در ادامه حدیث آورده شده که آن شخص خاسته بعد از شستن لباس ها، آنها را بفرستد که در این حین کنیز عایشه او را دیده و... پس یعنی در خانه عایشه نبوده است.

ما این برداشت را کردیم، ما نیک گمان بردیم برای همین حدیث را صحیح می دانیم وقتی کسی به ما بگوید: رفتم خانه فلان و محتلم شدم ما گمان بد نمی بریم که با خانم خانه ....

هر کس این حدیث را برای شما با آن برداشت تعریف کرد به او بگویید: اگر کسی بیاید و برای من تعریف کند که روزی مهمان تو بود و در خانه ات احتلام شد و رویش نمی شد که لباس ها را کثیف شده به تو برگرداند و... آیا ما مجاز هستیم این فکر را بکنیم که حتما با خانم تو .... که احتلام شده است؟

پس یاد بگیرید که نیک بیاندیشید؛ این دستور از جانب دین شماست آیا شما مومن هستید؟ که الله فرموده ام المومنین؟

 

آیا شما این آیه را دیدید و این گمان بد را از این احادیث کردید و آن تهمت را زدید؟

و کسانی که زنان پاکدامن را متهمّ می‌کنند، سپس چهار شاهد نمی‌آورند، آنها را هشتاد تازیانه بزنید و شهادتشان را هرگز نپذیرید؛ و آنها همان فاسقانند!(24:4)

چرا هنگامی که این را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به خود گمان خیر نبردند و نگفتند این دروغی بزرگ و آشکار است؟!(24:12)

چرا چهار شاهد برای آن نیاوردند؟! اکنون که این گواهان را نیاوردند، آنان در پیشگاه خدا دروغگویانند!(24:13)

 

توجه: این پست کامل نیست

در آینده ویرایش خواهد شد.

 

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
I AM MOAMEN

منظور از دو بار میراندن و دو بار زنده شدن چیست

بسم الله الرحمن الرحیم

منظور از دو بار میراندن و دو بار زنده شدن چیست

 

ابتدا باید منظورمان را از میراندن مشخص کنیم، میراندن را مانند عمل کپی کردن یک فایل از پوشه ای به پوشه دیگر بدانید. ما معدوم بودیم، یعنی داریم از زمانی صحبت می کنیم، که انسان تحت هیچ عنوانی (روح جسم نور و... ) خلق نشده است. تنها چیزی که همیشه بوده و هست خداست و ما انسان ها از یک زمان خاصی به بعد خلق شدیم. اما ما به صورت اجسادی بی جان که نشات گرفته از خاک بودیم خلق شده ایم. یعنی ما از عدم، میرانده شدیم و به دنیای مردگان آمدیم، اما در هر صورت ما خلق شدیم، مرده یا زنده خلق شدنمان اهمیتی ندارد. مهم نفس خلق شدن است.

سپس از روح در ما دمیده شد و زندگان شدیم. بعبارتی از دنیای مردگان خارج شدیم و وارد مرحله بعد شدیم که این دنیا است. سپس ما را دوباره ( این بار از این دنیا ) می میراند و روح را از جسم ما جدا می کند و دوباره مردگان می شویم. سپس در روز قیامت دوباره روح را به جسم برمی گرداند و زنده می شویم. طبق این نظر تا اینجا ما دوبار میرانده شدیم و دوبار هم زنده شدیم.

این مراحل طبق این آیه است:

کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَکُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَاکُمْ ۖ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ

چگونه خدا را منکرید؟ با آنکه مردگانى بودید و شما را زنده کرد؛ باز شما را مى میراند [و] باز زنده مى‌کند؛ [و] آنگاه به سوى او بازگردانده مى‌شوید.(2:28)

 

اما تفسیر آقای مکارم شیرازی را در ذیل همین آیات بخوانید ایشان به تعداد، میراندن و زنده شدن بیشتر از این اعتقاد دارند که کاملا در تضاد با قرآن است. کسی که از این دنیا میرانده شد، دیگر نمی توان همچنان صفت زنده بودن به او داد. اشکال آن جاست که خدا در روز قیامت مردگان را زنده می کند و زندگان را زنده نمی کند! اگر طبق این فرضیه قبول کنیم که مردگان در برزخ شعور و آگاهی دارند، پس در این صورت خدا باید دوباره آنها را بمیراند. اگر این تفسیر از آیه درست باشد آن وقت با آیه 11 سوره غافر تضاد دارد چون طبق این ادعا دیگر ما دو بار میرانده نمی شنویم و دو بار زنده نمی شویم. بلکه حداقل 3 بار میرانده و 3 بار زنده می شویم.

قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَىٰ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ

آنها می‌گویند: «پروردگارا! ما را دو بار میراندی و دو بار زنده کردی؛ اکنون به گناهان خود معترفیم؛ آیا راهی برای خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟»(40:11)

 

اثبات این عقیده با منطق و قرآن:

أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا ۚ کَذَٰلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ

آیا کسی که مرده بود، سپس او را زنده کردیم، و نوری برایش قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود، همانند کسی است که در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟! این گونه برای کافران، اعمال (زشتی) که انجام می‌دادند، تزیین شده (و زیبا جلوه کرده) است.(6:122)

 

می دانیم که ما همیشه به صورت مرده نبودیم و سپس زنده شده باشیم، بلکه معدوم بودیم یعنی نبودیم. این آیه به روشنی بیان می کند که الله یک نفر را قدرت و بینش عنایت کرده و به میان مردم فرستاده است. اما الله قبل از آن که او را حیات ببخشد، مرحله ای برای او قایل می شود و می فرماید: "آیا کسی که مرده بود" این یعنی ما قبل از زندگی این دنیا مرده هستیم.

پس ما یک مرگ قبل از زندگی این دنیا داریم و یک مرگ در زندگی دنیا. یک زنده شدن در این دنیا داریم و یک زنده شدن از قبر در هنگام قیامت داریم. با توجه به این که هر مرگی مستلزم میرانده شدن هست، همان گونه که جا به جا کردن یک فایل بین دو پوشه مستلزم عمل انتقال است، پس مرگ قبل حیات دنیوی مان، مستلزم این است که ما از عدم، میرانده شویم، در این صورت با احتساب مرگ مان از این دنیا 2 بار میرانده شدنمان معنا پیدا می کند.

این مراحل برای جنین هم صادق است که در پست کامل، راجع به آن توضیح خواهیم داد.

این خلاصه ای از پست کامل مربوط به مراحل "احیا" و "اماته" در انسان است.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
I AM MOAMEN

برادران یوسف از پدرشان طلب استغفار کردند یا به او متوسل شدند

بسم الله الرحمن الرحیم

برادران یوسف از پدرشان طلب استغفار کردند یا به او متوسل شدند؟

 

در این پست قصد داریم در مورد آیات 97 و 98 سوره یوسف بحث کنیم تا ادعای گمراهان را که برای اثبات شفاعت و توسل، به این آیه استناد می کند به چالش کشیده و رد کنیم.

آیه مورد بحث این است:

قَالُوا یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ

گفتند: «پدر از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، که ما خطاکار بودیم»(12:97)

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی ? إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

گفت: «بزودی برای شما از پروردگارم آمرزش می‌طلبم، که او آمرزنده و مهربان است!»(12:98)

سوره یوسف آیات 97 و 98

 

ادعایشان این است که چطور فرزندان یعقوب او را خواندند و گفتند: ?یَ??أَبَانَا ?س?تَغ?فِر? لَنَا ذُنُوبَنَا? إِنَّا کُنَّا خَ?طِ‍?ِینَ 97 قَالَ سَو?فَ أَس?تَغ?فِرُ لَکُم? رَبِّی??.

در جواب شان باید گفت:

اهل سنت مخالف توسل و شفاعت نیست!!! اگر من از شما بخواهم که برایم طلب دعای خیر کنید، این متوسل شدن من به شما هست، و اهل سنت توسل به آدم زنده را مجاز می داند.

توسل را باید با توجه به دستور العمل هایی که خدا فرموده، کرد. خدا فرموده کسی جز من را برای کمک به فریاد نطلبید. خب مسلما منظور آن نیست که محمد نمی تواند از اهل مدینه برای ساخت مسجد کمک بگیرد! خدا همیشه در کتابش مطالب را کلی بیان می کند، برای همین کلمه کلی "کسی" را آورده تا ختم کلام باشد سوال این است" آیا "کسی" شامل رسولان و... می شود؟ اگر شامل شان نمی شود، پس حتما آن ها خدا هستند! خدا دستور به اقامه نماز داده است، پس شما می توانید به نمازتان متوسل بشوید به این دلیل که دستور صریح خداست. "خدایا نماز و روزه ام را قبول کن و کفاره ی گناهانم کن"

این توسل مورد تایید اهل سنت هست اما بد نیست این نامه از نهج البلاغه را بخوانید که واقعا جای تامل دارد. بعبارتی امیرالمومنین دیگر از این واضح تر نمی توانست بگوید که نه شفیعی و نه واسطه ای بین ما و الله در کار هست.

امام علی در کتاب نهج البلاغه نامه شماره 31 در وصیت به امام حسن، بعد از جنگ صفین نوشته است:

بدان!همان کسى که گنجهاى آسمانها و زمین در اختیار دارد بتو اجازه دعاو درخواست را داده است و اجابت آن را نیز تضمین نموده،بتو امر کرده که ازاو بخواهى تا بتو عطا کند و از او در خواست رحمت نمائى،تا رحمتش را بر تو فرو فرستد خداوند بین تو و خودش را کسى قرار نداده که حجاب و فاصله باشد و تورا مجبور نساخته که بشفیع و واسطه‏اى پناه ببرى.

 

اما داستان فرزندان یعقوب نبی

اول اینکه یعقوب نبی، زنده بود و فرزندانش نزد پدر زنده شان رفتند، نه سر قبر یعقوب!!! ولی شما از کسی که مرده است حاجت می خواهید! بین این دو عمل، زمین تا آسمان تفاوت هست. به فرض اگر این آیه را هم توسل حساب کنیم، ولی باز مشابه نیستند. شما سعی دارید از توسل به یک زنده، اثبات توسل به مرده کنید و این منطقی نیست.

ظلم ها و ستم های فرزندان یعقوب بر پدرشان بر هیچ کدام از شما، پوشیده نیست و همه داستانش را و حتی فیلمش را هم دیده اید؟ آنها به مدت 40 سال پدرشان را در رنج و عذاب و ناراحتی گذاشتند، جلوی چشم شان پدرشان را ذره ذره کشتند، نابینایش کردند، مهم تر این که به نبی خدا دروغ گفتند!!! وظیفه آنها بود تا وقتی پدرشان در قید حیات هست از او حلالیت بخواهند

اگر کسی عزیز شما را بدزدد برای سالیان، و بعد بازگرداند، آیا وظیفه اش نمی دانید که از شما و فرزندتان و همینطور برای خودش نزد الله طلب بخشش و توبه کند، آیا براحتی از او می گذرید؟ به همین دلیل یعقوب نیز گفت: در آینده برایتان طلب استغفار می کنم. چون بخشش عمل پسرانش کار آن لحظه نبود.

این عذر خواهی است و نه متوسل شدن به شما! این حق الناس است. شما برای اینکه حق کسی بر گردنتان نباشد، حتما باید رضایت طرف را جلب کنید و اگر نه هرگز بخشیده نمی شوید و در قیامت از حق الناس پرسیده می شود فرزندان یعقوب هم دقیقا این کار را کردند.

آنها در حق چندین نفر ظلم کردند. ظلم آن ها در حق الله بود که خلاف دستورات او عمل کردند، در حق نفس خودشان بود که به گناه آلوده شدند، در حق یوسف و همچنین در حق پدرشان که به آنها نیز ستم کردند. پس می بایست از همه این ها پشیمان شده و توبه کنند، پس وقتی به ظلم شان پی بردند و رسوا شدند، از ستمی که در حق خود کرده بودند با اعتراف به ستم کردن در حق نفس خود به درگاه الله توبه کردند، از الله نیز توبه خواستند، از یوسف نیز همینطور و در نهایت نزد پدرشان رفتند. (در سوره یوسف آیات 91 و 92 ) و جالب است که یوسف در این آیات می گوید: هیچ سرزنشی از جانب من امروز بر شما نیست چون قبلا هم به دیدار من آمده اید و اگر من می خواستم انتقام بگیرم در همان لحظه آن کار را می کردم، بواسطه کرمی که الله در حق من روا داشته است من قبل تر شما را بخشیده بودم و الله نیز از شما گذشت خواهد کرد زیرا او مهربان است (قَالَ لَا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ ? یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ ? وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ) ولی جواب یعقوب به فرزندانش این نیست که من امروز شما را می بخشم! بلکه می گوید در آینده دور برایتان طلب استغفار می کنم. خب شما وقتی ظلمی در حق کسی می کنید برای اینکه بخشیده شوید باید بروید رضایتش را جلب کنید و به او می گویید: من را ببخش! از حق خودت بگذر یا مرا قصاص کن! به خدا بگو که از حق خودت گذشته ای تا خدا هم از من بگذرد!

فرزندان یعقوب هم دقیقا همین عمل را انجام دادند و شرک نگفتند و عین درستکاری هست. چرا؟ چون بخشش خدا در بحث حق الناس، بعد از بخشش بنده ایست که مورد ظلم واقع شده است.

اگر آن ها توبه می کردند ولی پدرشان برای آن ها طلب بخشش نمی کرد، خدا هرگز توبه آن ها را قبول نمی کرد، چون این حق یعقوب است بر گردن آن ها، نه حق الله!!! کما این که در طول سالیان، آنها قطعا با دیدن وضع پدرشان دچار ندامت و عذاب وجدان شده اند و شاید حتی طلب مغفرت هم کرده باشند، اما تا وقتی رضایت قلبی و نه ظاهری پدرشان را جلب نمی کردند این ها بی معنی بود

ثانیا اینکه حضرت یعقوب در آیه 67 به فرزندان خود گفته بود:

وَمَا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ? إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ

و من چیزى از خدا را از شما دور نمى‌توانم داشت. فرمان جز براى خدا نیست

سوره یوسف آیه 67

پس چطور این کلام یعقوب را نادیده می گیرید؟ این تصمیم، که آن بلا را سر یوسف بیاورند، برادرانش به اختیار خود گرفتند. ولی سنت خدا این بود که اگر این عمل را مرتکب شوند، آن چنان رسوا خواهند شد.

و همینطور هم شد، شما خودتان راه را انتخاب می کنید، ولی این خداست که نتایج اعمال را از قبل طراحی کرده است. ما در جهانی هستیم قانون مند، و کامل طراحی شده، ما مختاریم که کدام راه را انتخاب کنیم، ولی نتایج از قبل طراحی شده اند. این همان قضا و قدر الهی است که یعقوب از آن سخن می گوید. سنت خدا این است، هر کس تا وقت حیاتش، اگر حقی، از کسی بر گردنش هست باید از او حلالیت بخواهد

چرا خودتان را هم ردیف فرزندان یعقوب قرار می دهید؟

چرا دنبال این هستید عملی که آن ها انجام داده اند، شما هم انجام دهید؟

چرا می گویید ما این عمل را انجام میدهیم، چون فرزندان یعقوب انجام دادند؟

اگر می گویید: گناهکاریم، چرا دعای بنده گان مخلص خدا و خود رسولان را نمی بینید؟ چرا نمی بینید همه آن ها، در دعا هایشان خدا را و فقط خدا را مستقیم خواندند

آیه مورد بحث در مورد استغفار خواستن است، استغفار به هیچ وجه ربطی به توسل ندارد، پس این آیه به هیچ وجه اثبات توسل نیست.

 

توجه: ممکن است ادله بیشتر و بهتری

در ویرایش های بعدی به این پست اضافه گردد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
I AM MOAMEN

چرا با اینکه مشرکان مکه به الله اعتقاد داشتند مشرک نامیده شده اند

بسم الله الرحمن الرحیم

چرا با اینکه مشرکان مکه به الله اعتقاد داشتند مشرک نامیده شده اند

 

بسیاری افکار اشتباهی در مورد مشرکان مکه دارند و از ابتدا اینطور تعلیم دیده اند که مشرکان مکه چون 1400 سال پیش زندگی می کردند، انسان های احمقی بوده اند که بت را خدا و خالق می پنداشتند. اما این تصور کاملا اشتباه است. لازم نیست برای رد این فکر غلط به کتاب های تاریخی زیادی مراجعه کنید، بلکه اگر خود قرآن را باز کنید، بروشنی می بینید که این عقیده در تضاد با قرآن، پس مردود است.

برای هر بحث فقط یک آیه ذکر شده تا مقاله بیش از حد طولانی نشود ولی امکان دارد آیات تکمیلی، در ویرایش های بعدی مقاله به آن اضافه گردد.

 

شروع بحث

از جمله بت های مشرکان مکه: ودّ، سواع، یغوث، یعوق، نسر، (سوره نوح آیه 23) لات، عزّی، مناه (سوره نجم آیات 19 و20) و بعل (سوره صافات آیه 125) بودند.

وُدّ، نزد طایفه کلب

سُواع، نزد طایفه هُذیل در ینبع

یغوث، نزد طایفه مذحج و اهل جُرش

یعوق، نزد طایفه خیوان در صنعا

نسر،  نزد قبیله حمیر. (متعلق به اعراب جنوبی)

بعل، نزد قبیله الیاس.  (متعلق به اعراب شمالی)

لات، نزد طایفه بنیثقیف در طائف

عُزّی،  نزد قریش در مکه

مناه، نزد اوس و خزرج در مدینه

هُبل، نزد قریش در مکه که بت بزرگی بوده است.

مشرکان مکه این بت ها را برای قرب و نزدیکی به خدای خدایان، یعنی الله عبادت می کردند. آنها خود را پیرو آیین ابراهیم می دانستند.

وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ

و آنها که جز او را اولیای خود گرفتند دلیلشان این بود که: این ها را عبادت نمی کنیم مگر بخاطر این که ما را به خداوند نزدیک کنند

سوره زمر آیه 3

کلمه ی الله متشکل از "ال" و "اله" است و این نشان دهنده آن است که الله یعنی خدای خالق همه چیز برای آن ها شناخته شده بوده است. چون وقتی اله با "ال" در ابتدا آمد، به آن معنی است که این اسم برای آنها شناخته شده است

برای جلب رضایت بت ها (اشخاص) هم قربانی می کردند، تا رضایت آنها را جلب کنند، و از آنها بخواهند که نزد الله شفاعت شان کنند.

منبع: کتاب الاصنام ابن کلبی، ترجمهء یوسف فضائی (عطائی، 1348)

از جمله شترانی که برای جلب رضایت بت ها (اشخاص) قربانی می کردند و در قرآن به آنها نیز اشاره شده: «بحیره» «سائبه» «وصیله» و «حام» بودند.

مَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَلَا سَائِبَةٍ وَلَا وَصِیلَةٍ وَلَا حَامٍ ۙ وَلَٰکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ ۖ وَأَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ

قرار نداده است خدا «بحیره» و نه «سائبه» و نه «وصیله» و نه «حامی» اما آنان که کفر ورزیدند، بر خدا دروغ می بندند و بیشترشان درنمی‌یابند

سوره مائده آیه 103

آنها معتقد بودند که الله روزی شان را میدهد، الله، خدای خدایان خالق آنها و هر چیز دیگر است و مالک هر چیزی است، الله تنها کسی است که می میراند و زنده می کند، و الله تنها کسی است که امور را تدبیر می کند

قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَمَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ۚ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ ۚ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ

بگو: «چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی می‌دهد؟ یا چه کسی مالک (و خالق) گوش و چشمهاست؟ و چه کسی زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون می‌آورد؟ و چه کسی امور (جهان) را تدبیر می‌کند؟» پس خواهند گفت: الله، بگو: «پس چرا تقوا پیشه نمی‌کنید (و از خدا نمی‌ترسید)؟

سوره ی یونس آیه 31

وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ

و هرگاه از آنان سؤال کنی: «چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟» مسلّماً می‌گویند: «اللّه»، بگو: «الحمد للّه (که خود شما معترفید)!» ولی بیشتر آنان نمی‌دانند

سوره لقمان آیه 25

آنها معتقد بودند الله همه چیز را خلق کرد سپس خلق را به حال خود رها نمود در واقع الله بیکار شد (این تفکر برگرفته از تفکرات قوم یهود در مورد خداست که همین حرف را میزدند). فقط گهگاهی خشمش (طوفان و سیل و مرض و...) نمودار میشد، در این صورت برای فروکش کردن خشم الله به بت هایشان متوسل می شدند و برای جلب رضایت بت ها برایشان قربانی می کردند؛ تا بت ها نزد خدا شفاعت شان کنند و الله آنها را از گرفتاری نجات دهد.

بعبارتی عبادات مخصوص الله (قربانی و...) را برای بت ها نیز بکار می بردند ولی عبادت شان در خانه خدا (کعبه)، سوت کشیدن و کف زدن بود

وَمَا کَانَ صَلَاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکَاءً وَتَصْدِیَةً ۚ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ

و نمازشان در خانه [خدا] جز سوت کشیدن و کف زدن نبود. پس به سزاى آنکه کفر مى‌ورزیدید، این عذاب را بچشید

سوره انفال آیه 35

دعاکردن، خواندن، طواف، سجده، قربانی و... در کل همه ی اعمال عبادی، فقط مخصوص ذات پاک الله هست ولی آنها تمام این عبادت ها را برای بت هایشان نیز بکار می بردند، شرک شان همین بود! شرک شان این بود عباداتی را که فقط مخصوص الله بود، به شراکت برای کسان دیگری هم به کار میبردند، این یعنی شریک قرار دادن برای الله، در عبادت

شرک در نظر شما شاید فقط این باشد که به الله اعتقاد نداشته باشی یا کس دیگری را عبادت کنی یا معتقد باشی کسی دیگر در کنار اعتقاد به الله، خداست!، ولی مشرکان مکه، هرگز این اعتقاد را نداشتند بلکه ضمن اعتقاد به الله عبادت مخصوص او را برای بت هایشان هم انجام میدادند.

خواندن و صدا زدن عبادتی است فقط مخصوص الله، و هر کس جز خدا را به فریاد بطلبد و دعا کند، یعنی برای او در عبادت شریک قایل شده است

قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّی وَلَا أُشْرِکُ بِهِ أَحَدًا

بگو: «من تنها پروردگار خود را مى‌خوانم و کسى را با او شریک نمى‌گردانم

سوره جن آیه 20

مشرکان مکه هرگز بت را خدای یکتا نمی دانستند تا او را لایق ستایش بدانند، برای همین بود وقتی رسول در اوایل مبعوث شدنش به آنها گفت: مراسم های عبادی ای که در مکه برگزار می کنید، در حقیقت عبادت بت ها هست نه عبادت الله

واکنش شدید مکیان را در برداشت، چون محمد از دید خودشان، به آنها تهمت شرک وارد کرده بود در حالیکه آنها نه خود را مشرک به الله می پنداشتند و نه بت ها را خدا می دانستند! و اگر کسی به آنها می گفت: "بت ها را عبادتی می کنید که فقط مخصوص الله است، این شرک است" عصبانی می شدند. مثل گمراهان امروزی که خود را مسلمان می دانند و قبول نمی کنند که خواندن غیر الله، از نگاه قرآن شرک است! و می گویند: " ما بجای الله نمی خوانیم بلکه برای قرب به الله وسیله قرار میدهیم" اتفاقا مشرکان مکه نیز همین را می گفتند

﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى

«اینها را عبادت نمیکنیم مگر بخاطر اینکه ما را به الله نزدیک کنند».

کاری که مکیان می کردند، فقط این بود: آن بت ها تندیس افرادی بود که وفات یافته و در نزد خدا بودند، آنها از اشخاص مرده، تندیس ساخته بودند تا احساس نزدیکی بهتر و بیشتری داشته باشند. معتقد بودند الله تقدیرشان را نوشته و آنها را به حال خود رها کرده است، برای همین برای جلب رضایت الله و تغییر سرنوشت نوشته شده، به کسانی دیگر متمایل شدند و اعمال عبادی مخصوص الله را بخاطر جلب رضایت آن بندگان، برای آنها انجام میدادند، تا آنها را خوشحال کنند و در عوض آنها نیز چون مقرب الله هستند، شفیع شان نزد الله شوند

آنها چون معتقد بودند ملائکه در آسمان پنهان اند و آنها را با زیباترین صورت تصور می کردند، پس گفتند: ما پیکره ملائکه را بر زمین می سازیم و بر اینها قربانی می گذرانیم. این به آن دلیل بود که مکیان ملائکه و ستارگان و... را نزدیکترین اجسام به خدا هستند، پس از این رو ملائکه و ستارگان و... مورد تعظیم و پرستش قرار گرفتند، سپس بت ساخته شد.

اما داستان بت پرستی و شروع آن از چه قرار است؟

 

برمیگردیم به آغاز خلقت

وقتی آدم (درود الله بر او باد) درگذشت فرزندان "شیث بن آدم" جسدش را در کوهستان هند، همان جا که آدم از بهشت فرود آمد، دفن کردند و فرزندان شیث برای بزرگداشت آدم به آنجا میرفتند برای او از خدا طلب رحمت می کردند.

تا آنکه یکی از فرزندان قابیل گفت:‌ بنی شیث بتی دارند که دورش می گردند ما چرا نداریم؟ پس بتی برای فرزندان قابیل تراشید و آن نخستین کس بود که چنین کاری کرد.

بعد ها «ودّ، سواع، یغوث، یعوق و نسر» بنده گان صالح خدا و یکتا پرستانی بودن که همگی در یک ماه درگذشتند و باعث اندوه شدید نزدیکانشان شدند. یکی از اولاد قابیل به ایشان گفت: اگر می خواهید پنج پیکرة نظیر آنها برایتان بسازم؛ اما نمی توانم در آنها روح بدمم. گفتند: این کار را بکن. پس پنج بت به شکل آن مرده ها ساخت و هر کدام از آن طایفه می آمدند و آن بتها را که به یادگار نزدیکان وخویشاوندانشان ساخته بود بزرگداشت و طواف می کردند.

آنها ابتدا این بزرگداشت را برای تسکین غم از دست دادن عزیزانشان انجام میدادند بدین گونه یک نسل گذشت و در نسلِ دوم آن بزرگداشت بیشتر شد

تا در نسل سوم گفتند: همانا اینان که مورد احترام و تعظیم پیشینان بودند از آن جهت است که می توانند نزد خدا شفاعت کنند، پس شروع به پرستشِ آن مجسمه ها کردند

در حالی که این فکر شیطانی درست نبود و فقط ناشی از ظن و گمان آنها بود، نیاکان آنها بزرگداشت میگرفتند، فقط به خاطر تسکین غم از دست دادن عزیزانشان، و هرگز از آنها طلب شفاعت نمیکردند

تا بعد ها ادریس علیه السلام آنان را از کفر منع فرموده و به خدا پرستی فرا خواند، اما تکذیبش کردند و بت پرستی همچنان شدت می یافت تا دوران نوح (علیه السلام) رسید و او در سن چهار صد و هشتاد سالگی به نبوت مبعوث شد و مدت صد و بیست سال آن قوم را به خدا پرستی خواند.

سرکشی نمودند.

تا خداوند امر کرد که نوح (علیه السلام) کشتی بسازد و در ششصد سالگی آن کشتی را تمام کرد و سوار شد و طوفان رخ داد، پس همگی غرق شدند. آن بتها را آب جا به جا کرد تا در سرزمین جدّه افتادند و چون آب فرو نشست آن بتها در ساحل ماندند و باد رویشان را پوشانید. عمرو بن لحی کاهن مکنّی به ابو ثمامه جنی داشت بدو گفت:‌ «به سعادت و سلام زود برو و چند بت در جده هست به تهامه بیار و عرب را به عبادت آنها بخوان». عمرو به جده رفت و آن بتها را از کف رودخانه پیدا کرد و در مراسم حج حضور یافته عرب را به عبادت آن بتها فرا خواند. عوف بن عذرة بن زید اللات دعوت عمرو را اجابت کرد و او برایش «ود» را تحویل داد و او آن را با خود برد و در وادی قرى در منطقه دومة الجندل قرار داد و پسر خود را «عبد ود» نامگذاری کرد و او اولین شخصی بود به این اسم نامیده می شد و سپس عمرو پسرش (عوف) را نگهبان آن تعیین کرد و اولادهایش نسل به نسل به آن گرویده بودند تا آنکه اسلام آمد و نابودش کرد.

پیامبر (صلى الله علیه وسلم) بعد از جنگ تبوک خالد را مأمور کرد که برود «وَد» را بشکند، اولاد عامر و عبدود مانع بودند. خالد با آنها جنگید و بتها را از بین برد و یکی از اولاد «عبد ود» که قطن بن سریح نام داشت آن روز کشته شد و مادرش نیز خود را روی جسد او انداخت و مرد.

کلبی گوید: از مالک بن حارثه پرسیدم «وَدّ» چه جور بود؟ گفت: ‌پیکرة مردی بود خیلی درشت اندام، نقش و انگار کرده، با دو حُلّه که یکی را ازار کرده بود و یکی را ردا؛ شمشیری به کمر بسته و کمانی به دوش افکنده، پیش رویش پرچم و جعبة تیری.

از قدیمی ترین بتهای عرب «مناة» است که بر ساحل دریا در قدید میان مکه و مدینه نصب شده بود و مورد احترام همة اعراب و اوس و خزرج و ساکنان مدینه و مکه و اطراف آن بود و برای آن ذبیحه وقربانی می گذراندند. و آورده اند که اوس و خزرج و پیروان آنها از مردم یثرب و غیره پس از انجام حج همراه دیگر حاجیان در مواقف توقف می نمودند اما سرشان را نمی تراشیدند و چون حرکت می کردند نزد «مناة» آمده آنجا سر می تراشیدند وتوقف می نمودند و حج خود را جز بدین گونه کامل و تمام می انگاشتند. بت «مناة» متعلق به هذیل و خزاعه بود و پیغمبر (صلى الله علیه وسلم) در سال فتح مکه علی (رضی الله عنه) را فرستاد که آن را منهدم کرد.

بعد از «مناة» و تازه تر از آن، بت «لات» بود در طائف، و آن صخرة بلندی (یا: چهار گوشی) بوده است و متولیان آن از ثقیف بودند و بنایی بالای آن ساخته بودند. و قریش و دیگر عربها آن بت را بزرگ می داشتند، چنانکه میان اعراب جاهلی به اسامی «زید اللات» و «تیم اللات» بر می خوریم. و محل آن معبد در جای منارة چپ فعلی مسجد طائف ]‌در زمان ابن الکلبی[ بوده است. پس از اسلام، پیغمبر (صلى الله علیه وسلم) مغیرة بن شعبه (رضی الله عنه) را فرستاد بت را شکست و بتخانه را آتش زد.

سپس پرستش «عُزّی» (که تازه تر از لات بود) باب شد و نخستین کسی که آن را پرستید ظالم بن اسعد بود. بتخانة عزی در وادی «نخلة الشامیة» قرار داشت و عربان از میان آن صدا می شنیدند.

از ابن عباس (رضی الله عنهما) روایت است که «عزّی» شیطان مادینه ای بوده که نزد سه درخت در وادی «نخلة» ظاهر می شد. پیغمبر (صلى الله علیه وسلم) بعد از فتح مکه خالد بن ولید (رضی الله عنه) را به نخله فرستاد و فرمود: در آنجا سه درخت می بینی، اولی را قطع کن. او رفت و درخت اول را قطع کرد و آمد پیغمبر (صلى الله علیه وسلم) فرمود:‌ آیا چیزی دید؟ گفت: نه. حضرت فرمود: برو و درخت دوم را قطع کن، رفت و قطع کرد و باز آمد فرمود: آیا چیزی دیدی؟ گفت:‌ نه. فرمود: پس برو سومی را قطع کن خالد به نخله رفت و خواست درخت سوم را قطع کند که در آنجا ماده جنّی را دید؛ با موی پریشان دست بر شانه گذاشته دندان بر هم می ساید و پشت سر آن ماده جن، دیبه سلمی که متولی آن بت بود ایستاده، خالد (رضی الله عنه) چنین خواند:‌ ای عزی تو را تقدیس نمی کنم بلکه بر تو کفر می ورزم، که می بینم الله تو را خوار کرده است.

پس سر آن ماده جن را با شمشیر شکافت، که تبدیل به خاکستر شد، سپس درخت سوم را قطع کرد و دیبه سَلمی را هم کشت و نزد پیغمبر (صلى الله علیه وسلم) بازگشت. ماجرا را گزارش داد حضرت فرمود: «این بود عزی، وعرب بعد از این عزی نخواهد داشت و نخواهد پرستید» .

برای آشنایی با تحلیل و تبیین موجز و درعین حال جامعی از عقاید دینی اعراب جاهلی رک: تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، شوقی ضیف، ترجمهء علیرضا ذکاوتی قراگزلو، امیر کبیر 1364، ص 98 الی 106.-م.

 

با توجه به آیات قرآن، مشرکان مکه "لات-مناه-عزی" را نمادی از فرشتگان می پنداشتند، و فرشتگان را نیز دخترانی تصور میکردند که مقرب درگاه الله هستند. به همین دلیل در تصوراتشان پیکره آنها را ترسیم کرده و سپس تندیس آنها را ساختند و بنا بر آیه 3 سوره زمر از آنها طلب شفاعت می کردند

سوره نجم آیات 19 تا 21

أَفَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّىٰ

به من خبر دهید از لات و عزّى،(53:19)

وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَىٰ

و منات آن سومین دیگر،(53:20)

أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الْأُنْثَىٰ

آیا [به خیالتان‌] براى شما پسر است و براى او دختر؟(53:21)

 

چون اولاد اسماعیل در مکه زیاد شدند به طوری که مکه را پُر کردند و عمالیق را آز آنجا راندند، مکه برایشان تنگ شد و جنگ و خصومت بین خودشان رخ داد و بعضی، بعضی دیگر را بیرون کردند. پس در جستجوی معاش به سرزمینها پراکنده شدند و هر کدام از آنها که از مکه بیرون می رفت تکه ای از سنگهای حرم به همراه می بُرد تا حرمت مکه را حفظ کرده باشد و هر جا ساکن می شد آن سنگ را نصب می کرد و به یاد کعبه دور آن طواف می نمود، و نیز همه ساله مکه و کعبه را زیارت می کردند. تا آنکه دین اصلی فراموش شد و بت پرست گردیدند، با این حال بقایایی از آیین ابراهیم و اسماعیل از قبیل بزرگداشتِ خانة کعبه و طواف آن و حج، عمره و توقف در عرفه و مزدلفه و اهدای قربانی و لبیک بر کشیدن در حج و بلند گفتن نام خدا هنگام ذبح قربانی در آیین جاهلیان باقی مانده بود.

مشرکان چنین لبیک می گفتند: لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک إلا شریکا هو لک تملکه وما ملک.

یعنی: لبیک پروردگارا لبیک. شریکى برای تو نیست!، مگر آن شریکى که خودت اختیار کرده اى!، و تو مالک او و مالک هر چه ملک او هستی!

مشرکان معتقد بودند که از لات و.. شفاعت می کنند و... آن هم به اذن الله! این عینا اعتقاد گمراهان امروزی است که هر صفتی که دوست داشته باشند و هوای نفس شان بپسندد را به ... نسبت می دهند و تنها دلیل شان هم این است که آن به اذن الله بوده است! این گونه دین الله را بر مبنای میل خود تفسیر کردن، دقیقا یعنی الله را به سخره گرفتن

گمراهان امروزی مثل مشرکان هرگز نمی گویند و معتقد هم نیستند که فلان شخص خداست، یا مستقل از خدا عمل می کند، بلکه مانند شعار مکیان (لبیک اللهم...) معتقدند که به اذن الله است هر چه که انجام می دهد، خدا بالاتر از اوست ولی به اذن خدا او می تواند فلان کار را انجام دهد!

هم مشرکان مکه و هم گمراهان امروزی، جفت شان اله های خود را مخلوق می دانند. جفت شان معتقدند، که باید برای قرب به الله به آنها که بندگان صالح اویند متوسل شد. هر دو برای جلب نعمت خدا و دفع بلاها، به بنده های صالح خدا متوسل می شوند

لطفا فریب این استدلالات سخیف و خارج از دایره عقل و بدور از هر گونه سند را نخورید! آنها با این حیلمه که مثلا: مگر الله قدرت انجام فلان کار را ندارد، سعی می کنند بدون ارائه دلیلی بگویند که وقتی عیسی از زنی باکره متولد شد، پس ... ما هم می شود که از زن باکره متولد بشوند!!! این تمام استدلال آنان است که به دیگر حوضه ها و بحث ها نیز تعمیم می دهند. عزیزان! اینکه الله قادر به انجام کاری هست، هیچ ایمان داری در این شکی ندارد. ولی این مهم است که آیا الله اراده فرموده آن کار را انجام دهد؟ آیا دلیلی هست؟ اینکه الله می تواند از زن باکره بچه را در شکمش بوجود بیاورد شکی نیست، ولی برای این که عیسی این گونه بدنیا آمده دلیل قرآنی هست، اما آیا صحیح است هر بی خردی بنا به این دلیل بگوید فلانی هم از مادری باکره بدنیا آمده؟ به چه دلیل؟ بدلیل اینکه عیسی اینگونه بدنیا آمده؟ این منطق است؟ آیا الله همان طور که مستقیما اذن فرموده که برای قرب به من جهاد کنید آیا مستقیما اذن فرموده که از لات و... شفاعت بخواهید؟ آیا الله امر فرموده که لات و... وسیله، برای قرب به من هستند؟

اگر به گمراهان امروزی و مشرکان مکه بگویید که اله هایتان را عبادت خدایی می کنید، با شدیدترین لحن ممکن جواب تان را میدهند که: ما هرگز بجای خدا عبادتشان نمی کنیم. در صورتی که اصلا مهم نیست شما این عمل تان را عبادت بدانید یا نه! مهم آن است که به فریاد طلبیدن کسی غیر الله، بدلیل اینکه آنکس نمی شنود و نمی تواند حاجتی از کسی برآورده کند، شریک قرار دادن او کنار الله است حتی اگر شما ادعا کنی که من بعنوان شریک نخوانده ام.

درواقع مهم نیست که شما وقتی با کسی جروبحث میکنی و کار به کتک کاری منجر می شود؛ بگویی من با او دعوا نمی کردم، فقط با صدای بلند حرف میزدیم چون حرفم را متوجه نمی شد خواستم متوجه اش کنم! یعنی مهم نیست شما روی کارتان چه اسمی می گذارید. همانطور که دعوا تعریف شده است، عبادت و دعا کردن هم تعریف شده هستند.

 

توجه: این مقاله هنوز به پایان نرسیده است

در آینده مطالبی به آن اضافه می گردد.

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
I AM MOAMEN

شرک یعنی وارد کردن کسی را در عباداتی که مخصوص الله است

بسم الله الرحمن الرحیم

شرک یعنی وارد کردن کسی را در عباداتی که مخصوص الله است

 

دوست عزیزی که این مطلب را میخوانی، من دشمن تو نیستم، من دشمن شیطانی هستم که در قلب پاک تو پنهان شده و نقاب دین به چهره زده است!

فرق جاهل و احمق در این است که جاهل نمی داند، ندانستن عیب نیست، ولی احمق نمی خواهد یا نمی تواند بفهمد. اگر نتواند باز هم عیبی نیست ولی وای بر آنان که نمی خواهند بدانند. دوزخیان همین ها هستند.

مهم نیست عقیده شما چیست، ما معمولا عقل سلیم را تنها از آن کسانی می دانیم که با نظرات ما موافقت می کنند

( لاروشفوکو)

می توان به یک روسپی فرهنگ آموخت، اما ممکن نیست بتوان او را وادار به اندیشیدن کرد!

(درثی پارکر )

اعتقاد و باور گمراهان در مورد "توسل به بندگان وفات یافته" سه نوع است:

دسته اول که بشدت افراطی هستند مستقیما حاجت شان را از بنده های صالح خدا میخواهند. این دسته برای بندگان قدرتی قایل هستند و معتقدند که باید مستقیما از بنده خواست چون آنها می توانند عطا کنند.

 به "ایمان" رسیده اند که آن بنده میتواند آنها را اجابت کند، باور دارند که عطای بنده مثل عطای خداست، و میگویند:

یا ...، من را از این گرفتاری نجات بده! یا ... فلان مشکلم را حل کن! یا ... مادر مریضم را شفا بده!

خطاب شان مستقیما به بندگان است و الله در این میان جایی ندارد و فراموش شده است. این دسته "سوپر مشرک" هستند. این نوع از افراطی های گمراه، دقیقا بنده را مثل خدا روزی دهنده میدانند، در حالی که روزی تمام بندگان بر عهده الله است و الله تنها کسی است که روزی می دهد

دسته دوم از گمراهان بسیار جالب تر هستند. این دسته خودشان را با ترجمه هایی کاملا اشتباه از قرآن مانند؛ ترجمه الهی قمشه ای ترجمه انصاریان  متقاعد کرده و گول میزنند و تصور می کنند قرآن عربی همان را می گوید که در ترجمه فارسی آن نوشته شده است. این دسته چوب اعتمادشان را می خورند. در صورتی که در این ترجمه های کاملا تحریف شده، اینطور آورده شده که مشرکان مکه بت را خدای خود می دانستند! اما قرآن هرگز این را نمی گوید و این ترجمه ها کاملا برعکس متن عربی نوشته و بعبارتی تحریف شده اند.

مشرکان مکه "هرگز" خدایشان بت نبود! این آیه را از قرآن تان بخوانید تا بدانید مشرکان مکه معتقد به الله بودند:

وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ

و هرگاه از آنان سؤال کنی: چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟ مسلّماً می‌گویند: «اللّه»، بگو: «الحمد للّه (که خود شما معترفید) ولی بیشتر آنان نمی‌دانند

سوره لقمان آیه 25

این دسته از گمراهان امروزی بیشتر از این دست گفته ها دارند و می گویند: یا... برای من نزد الله واسطه شو که حاجتم برآورده شود.

این دسته تصور می کنند که با این عمل از دسته اول متمایز هستند در صورتی که اینطور نیست، چون این دسته نیز با وجود این که مستقیما از بنده نمی خواهند، ولی همچنان مورد خطاب شان به بنده است. یعنی به بنده می گویند که به خدا بگوید! خطابشان همچنان با بنده است و نه الله.

دسته سوم از گمراهان، الله را به بنده ها قسم میدهند! با این که عمل این دسته نسبت به دو دسته اول موجه تر است و تا حدودی قابل قبول است، ولی همچنان خالی از اشکال نیست، سوال اینجاست که مگر بنده در شان الله است و با او قابل مقایسه است که الله بخاطر این که شما او را قسم به بنده داده باشی، به خواسته تو تن بدهد؟ سبحانک یا الله! الله را فقط باید به ذات اقدس خودش قسم داد، ولاغیر. مثلا باید گفت: یا رحمان ارحمنی!

قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى

بگو: ««اللّه» را بخوانید یا «رحمان» را، هر کدام را بخوانید، (ذات پاکش یکی است؛ و) برای او بهترین نامهاست

سوره اسراء آیه 10

ذکر این نکته ضروری است که دسته سوم زیاد مورد بحث ما نیست چون عمل آنها تا حدودی قابل قبول است.

 

 

شرک یعنی شریک قایل شدن، وقتی کسی بگوید جز من را صدا نزن، اگر صدا بزنی برای من شریک قایل شده ای و تو یکی دیگر را صدا بزنی یعنی تو برای او شریک قایل شده ای. این بدیهی و روشن است مثلا مادری به فرزندش می گوید از خانه بیرون نرو اگر بیرون بروی حرف من را زمین زده ای. آن فرزند با اینکه از جانب مادر کاملا توجیه شده که بیرون رفتن چه معنی ای میدهد، اما با وجود این بیرون میرود، و این یعنی حرف مادرش را زمین زده است.

در این مورد هم اصلا مهم نیست شما بگویید که خواندنی که من میخوانم بعنوان شریک برای الله و اعتقاد به خدای دیگر نیست. این مثل آن است فرزند توجیه کند که من بیرون نرفتم که حرف مادرم را زمین زده باشم بلکه بیرون رفتم تا حرف پسر همسایه که من را صدا زد گوش کرده باشم! شاید اشکال این است که معنی شرک را نمی دانیم، شرک فقط این نیست بجای الله کسی دیگر را خدای خود بدانی یا در کنار الله کسی دیگر را هم اله بدانی. وقتی الله به صراحت می فرماید اگر جز من را بخوانی، برای من به آن معنی است که برایم شریک قایل شدی، پس وقتی غیر الله را صدا بزنی نتیجه مشخص است! نتیجه همان است که الله فرموده است. تو برای او شریک قایل شده ای

قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَمَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ۚ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ ۚ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ

بگو: «چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی می‌دهد؟ یا چه کسی مالک گوش و چشمهاست؟ و چه کسی زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون می‌آورد؟ و کیست که امور را تدبیر می‌کند؟ می‌گویند: «الله»، بگو: پس چرا تقوا پیشه نمی‌کنید

سوره یونس آیه 31

خطاب الله در این آیه کسایی هستند که معتقدند خدا روزی رسان آنها است! کسانی که معتقدند الله مالک جان شان الله است! خداست که آنها را می میراند و زنده می کند! خداست که همه چیزشان را مدیریت می کند! الله این دسته را مورد خطاب قرار داده است. خطاب آیه به مشرکان مکه است. آیا این برای شما تلنگری نمی شود تا دوباره تحقیق کنید، پس چرا با وجود این که آنها همه چیزشان را از الله می دانستند، الله آنها را مشرک می داند؟ وجه اشتراک آنها با گمراهان امروزی در چیست؟ آنها الله را به عنوان خالق خود و هستی می دانستند، گمراهان امروزی هم همین اعتقاد را دارند، پس شرک آنها چه بود؟!!!

الله مشرکان مکه را اینطور در این مثال های قرآنی ذکر فرموده تا متذکر شود، آنها با اینکه من را خالق و روزی دهنده خود می دانستند، مشرک بودند. چرا؟ چون به بنده گانم روی می آوردند، آنها را صدا میزدند و بین من و خودشان واسطه قرار می دادند و با این کار برای من شریک قایل شدند

الله در سوره یونس آیه 35 می فرماید

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکَائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ ۚ قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ ۗ أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدَىٰ ۖ فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ

بگو: آیا کسی از شریکان شما، به سوی حق هدایت می‌کند؟! بگو: تنها خدا به حق هدایت می‌کند آیا کسی که هدایت به سوی حق می‌کند برای پیروی شایسته‌تر است، یا آن کس که خود هدایت نمی‌شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه می‌شود، چگونه داوری می‌کنید؟

شما نباید اینطور انتظار داشته باشید که الله می بایست اسم شخص خاصی را می آورد و مثلا می فرمود محمد را نخوانید، تا این که شما متقاعد شوید که نباید محمد را بخوانید. چرا این را می گویم؟ چون در این صورت در طول زمان های بعد کسایی می توانستند بندگان دیگر غیر از محمد را صدا بزنند و توجیه شان این می بود که الله فرموده محمد را صدا نزنید و نفرموده مثلا ... را هم صدا نزنید!.

این قرآن کتابی است برای همه زمان ها پس الله هرگز اسم شخص خاصی را نمی آورد و بجای آن کلمات کلی و قطعی را ذکر می کند که جای هیچ توجیهی برای کسی در طول زمان های مختلف باقی نماند و می فرماید: کسی

وَالَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا یَخْلُقُونَ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ

و جز خدا کسانی را می خوانند که خلق نکرده اند چیزی را و خودشان خلق شده اند

سوره نحل آیه 20

کلمه ی "الذین" برای اشاره به انسان بکار میرود، نه بت که سنگ و شی است مشرکای مکه هرگز بت را خالق نمی دانستند. آنها لات و... را که بنده های صالح بودند و از آنها تندیس ساخته بودند و تصور می کردند که مقربان نزد الله هستند، صدا میزدند تا هر چه بیشتر به خدا نزدیک شوند! ولی الله این عمل شان را شرک می داند

أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ ۚ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى

آگاه باشید: آیین پاک از آن خداست، و کسانى که به جاى او دوستانى براى خود گرفته‌اند [به این بهانه که:] ما آنها را عبادت نمی کنیم جز براى اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند،

سوره کوبنده ی زمر آیه 3

آیا مگر صدا زدن بندگانی که گمراهان امروزی انجام می دهند با این استدلال نیست که برای قرب به الله است؟ حتما می گویید ما عبادت نمی کنیم! البته که شما عبادت می کنید! فقط نزد خودتان روی کاری که الله آن را شریک قایل شدن برای خود می داند، اسم دیگری گذاشته اید. با عوض کردن اسم، چیزی حل نمی شود و شما اصطلاحا فقط صورت مسئله را پاک کرده اید و اصل مشکل به قوت خود در جایش باقی است.

لطفا توجه بفرمایید که کلمه عبادت کردن کلی تر از صدا زدن است. این دو کلمه در ترجمه دو کلمه زیر مورد استفاده قرار می گیرند:

عبد = عبادت کردن           دعو = خواندن، صدا زدن، دعا کردن، ندا دادن

دعا کردن یکی از اعمال عبادی است. بعبارتی کلمه دعا زیر شاخه کلمه عبادت است و اگر کسی بخواهد دستوری بدهد که هیچ کس هیچ عمل عبادی را انجام ندهد، نمی گوید که دعا نکن! بلکه می گوید عبادت نکن! چون عبادت شامل دعا و هر روش عبادی دیگر می شود و کلمه ای کلی است. پس معقول است الله که عبادت را در انحصار خود می خواهد باید بفرماید که کسی جز من را عبادت نکنید تا دیگر جای هیچ بحثی باقی نماند. (هر چند الله در آیات بسیاری خواندن را نیز در انحصار خود آورده است)

اگر الله می فرمود کسی جز من را دعا نکن، در زمان های بعد کسانی می آمدند و بر اشخاصی سجده می بردند و استدلال می کردند که الله سجده را بر غیر خود منع نفرموده بلکه دعا بر غیر خود را منع فرموده است. لطفا درک کنید که دین الله برای همه زمان هاست و معقول آن است که بفرماید کسی جز من را عبادت نکنید تا همه روش های عبادی را برای غیر خود باطل کند. حال سوال این است که دعا، عبادت است یا خیر؟ جواب این است: البته که دعا عبادت است. این را هر عالم دینی و شخص عادی معترف است و می داند. این را بخوانید:

وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ۚ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ

پروردگار شما گفته است: «مرا بخوانید تا (دعای) شما را بپذیرم! کسانی که از عبادت من تکبّر می‌ورزند به زودی با ذلّت وارد دوزخ می‌شوند

سوره غافر آیه 60

اگر دعا کردن عبادت نباشد، آیه 60 سوره غافر اشتباه است. این آیه در صورتی صحیح است که دعا عبادت باشد

مثلا در قانون آمده که از چراغ قرمز عبور نکنید، اگر عبور کنید یعنی مرتکب تخلف رانندگی شده اید

این دیگر جای بحثی باقی نمی گذارد و همه می فهمند که "عبور از چراغ قرمز" مساوی است با "تخلف رانندگی" که نتیجه آن جریمه شدن است. الله نیز می فرماید من را بخوانید، اگر من را عبادت نکنید... و این روشن می کند که خواندن الله، عبادت او قلمداد می شود همانطور که عبور کردن از چراغ قرمز، تخلف نامیده می شود

یا مثلا این آیه روشن که بوضوح بین دو کلمه "دعو" و کلمه "عبد" تفاوت قایل شده است

قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ

بگو: «من از عبادت کسانی که جز خدا می‌خوانید، نهی شده‌ام!»

سوره انعام آیه 56

قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّی وَلَا أُشْرِکُ بِهِ أَحَدًا

بگو: «من تنها پروردگارم را مى‌خوانم و کسى را با او شریک نمى‌گردانم

سوره جن آیه 20

صدا زدن و خواندن جز الله=شریک قرار دادن برای الله

وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ? قُلْ أَفَرَأَیْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکَاتُ رَحْمَتِهِ ? قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ ? عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ

و اگر از آنها بپرسی: چه کسی آسمانها و زمین را آفریده؟ حتماً می‌گویند: الله بگو: آیا هیچ درباره معبودانی که جز خدا می‌خوانید اندیشه می‌کنید که اگر خدا زیانی برای من بخواهد، آیا آنها می‌توانند گزند او را برطرف سازند؟ و یا اگر رحمتی برای من بخواهد، آیا آنها می‌توانند جلو رحمت او را بگیرند؟ بگو: خدا مرا کافی است؛ و همه متوکّلان تنها بر او توکّل می‌کنند

سوره زمر آیه 38

 

این آیه در مورد گمراهان امروزی نیز  صدق می کند. وقتی از آنها بپرسی چه کسی خالق است؟ جواب می دهند الله! و بعد اگر به آنها بگویی چرا کسی را صدا میزنی که اگر الله اراده کند شری برای من بخواهد آن کسی که تو می خوانی نمی تواند شر را از من دفع کند؟ هیچ جوابی ندارند که بدهند و برای یک لحظه به فطرتشان بازمی گردند. ولی فقط چند لحظه بعد، شاید درست وقتی هنوز در حال توضیح اینکه: "پس بیا فقط کسی را بخوان، که خواندن او به تنهایی برایت کافی است چون او تنها کسی است که می تواند شر را از تو دفع کند و به تو خیر عطا کند" به او هستی، شیطانش دوباره بر او چیره می شود.

وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلَا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ

و کسانى را که به جز او مى‌خوانید، نمى‌توانند شما را یارى کنند و نه خویشتن را یارى دهند

سوره اعراف آیه 197

إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ ۖ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ

کسانی را که می خوانید غیر خدا، بنده گانی هستند مانند خودتان، پس اگر راست می گویید بخوانیدشان تا شما را استجابت کنند

سوره اعراف آیه 194

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
I AM MOAMEN

رد امامت مورد ادعای شیعه از آیه 59 سوره نساء

بسم الله الرحمن الرحیم

رد امامت مورد ادعای شیعه از آیه 59 سوره نساء

 

در این پست می خواهیم در مورد آیه 59 سوره نساء یا همان آیه معروف "اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامرمنکم" بحث کنیم

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ۖ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا

اى مؤمنان، از خداوند اطاعت کنید و از رسول [او] و صاحبان امرتان [هم‏] اطاعت کنید هر گاه در چیزى اختلاف کردید، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، آن را به خدا و رسول بازگردانید. این بهتر و نیک انجام‏تر است

سوره نساء آیه 59

چرا همه استناد های گمراهان به قرآن استناد به بخشی از یک آیه است؟ اول ببینیم اعتقاد گمراهان در مورد این آیه چیست؟

بخوانید:

در بخش اول از اطلاق آیه درباره اطاعت از "اولی الأمر" در کنار اطاعت از خدا و رسول (ص) که بدون هیچ قید و شرطی ذکر شده است، عصمت اولی الأمر دانسته می شود؛ زیرا در کلام الهی تمام قیودات برای کلام ذکر می شود و اگر احتمال خطا در اولی الأمر داده می شد، حتماً خداوند متعال اطاعت از او را مقید ذکر می کرد، نه به صورت مطلق، همچنان که درباره اطاعت از والدین این مطلب رعایت شده است و آن جایی که دستورات آنها مخالف اوامر الهی باشد اطاعت استثناء شده است. پس حال که هیچ قیدی زده نشد، معلوم می شود که اولی الأمر نیز همانند رسول معصوم اند

اما نقد و رد این نظر

این آیه دو "اطیعو" دارد، یکی برای الله و دیگری برای رسول، اطاعت مطلق از آن خداست و رسول تنها به این جهت "اطیعوا" دارد که پیام خدا را می رساند. محمد و رسول دو شخصیت کاملا متفاوت از هم هستند. مومنان به هیچ وجه حرف محمد را بی چون و چرا قبول نمی کردند. اما حرف رسول را بدلیل این که وحی بود بی چون و چرا قبول می کردند. آن آیه که می فرماید "رسول از هوای نفس سخن نمی گوید" تک تک حرف های محمد نیست، بلکه منظور وحی است. یعنی او آن وحی را که بر مشرکان می خوانده که: این همه معبود را کنار بگذارید و فقط یک خدا را عبادت کنید. به این دلیل فرموده که از هوای نفسش سخن نمی گوید، که آنها تصور می کردند محمد می خواهد جای آنها را بگیرد و پول مردم را از آن خود کند. چون آنها اله هایشان را منبع پول کرده بودند. به همین خاطر تصور می شد محمد با طرح خدای غیر خدای آنها، سعی داشت همه ثروت را از آنها بگیرد و از آن خود کند به همین خاطر پیشنهاد های مالی به او کردند.

در واقع اطاعت از رسول اطاعت از خداست چون ما با اطاعت از وحی از محمد پیروی نکردیم بلکه از کلام خدا پیروی کردیم. ولی اطاعت از محمد اطاعت از خدا نبود. چون "تک تک" حرف های محمد کلام خدا نبود!!! اگر تصور می کنید که تک تک حرف های محمد وحی بود پس یعنی محمد هیچ حرف دیگری جز وحی نمیزد؟ کم حرف بوده است؟ مسلما خیر و اینجا بود که مردم می توانستند با حرف های خود او مخالفت کنند.

خداوند در چند آیه او را با نامش خطاب قرار داده است، ولی در بسیاری از آیات هم فرموده "الرسول" اسم محمد در قرآن 4 بار ذکر شده است

آل عمران 144 احزاب 40 محمد 2 فتح 29

الله هیچ جا نفرموده از محمد اطاعت کنید. (وقتی الله صحبت از اطاعت می کند منظور اطاعت بی چون و چرا می باشد) بلکه مثلا در آیه 2 سوره محمد فرموده از وحی، یعنی از آنچه که از طرف من بر محمد نازل شده اطاعت کنید

خدا گناه کسانى را که ایمان آورده‌اند و کارهاى شایسته کرده‌اند و بدانچه بر محمد نازل شده  ایمان آورده‌اند، از آنها زدود و کارهایشان را به صلاح آورد

سوره محمد آیه 2

محمد یک انسان عادی بود که همیشه به او وحی نازل نمی شد گاهی تا ماهها وحی نازل نمی شد. آیا در این مدت او هیچ حرفی نمیزد؟ اگر میزد پس از طرف خودش چیزی می گفت که وحی نبوده است و منظور من هم همین است. مردم می توانستند با همین حرف هایی که محمد از جانب خود میزد مخالفت کنند. ولی مردم به هیچ وجه نمی توانند وقتی محمد وحی را می گفت، با او مخالفت و یا حرفی بزنند.

حال سوال کلیدی این است، آیا به اولی الامر هم وحی می شود؟ چون اطاعت بی چون و چرا خاص خدا و درواقع کلام خدا یا همان وحی است. شما از هر کسی مجاز هستید بپرسید که چرا اما تنها خداست که از عمل و دستورش پرسیده نمی شود.

روایتی بسیار زیبا توجه کنید

کتاب: أسنى المقاصد وأعذب الموارد

مولف: علی بن أحمد بن عبد الواحد الحنفی

شماره حدیث: 33

این حدیث نزد اهل سنت صحیح هست

سند آن به این صورت است و بدلیل طولانی بودن فقط ترجمه آن ذکر می شود

أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی زَیْدِ بْنِ حَمْدِ بْنِ نَصْرٍ الْخَبَّازُ، إِجَازَةً، قَالَ: أنبا أَبُو مَنْصُورٍ مَحْمُودُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُحَمَّدٍ الصُّوفِیُّ، قِرَاءَةً عَلَیْهِ، قَالَ: أنبا أَبُو الْحُسَیْنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ فَاذشَاهْ، قِرَاءَةً عَلَیْهِ، قَالَ: أنبا أَبُو الْقَاسِمِ سُلَیْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَیُّوبَ الطَّبَرَانِیُّ، قثا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْبَرَاءِ، قثا عَبْدُ الْمُنْعِمِ بْنُ إِدْرِیسَ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، وَعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ

ابن عباس می گوید در زمان بیماری پیامبر که منجر به وفات آن حضرت شد، حضرت فرمود تا مردم را فرا بخوانند و عمامه بست و با تکیه بر عصا به مسجد آمد و بر منبر رفت و ابتدا از دیدگاه مردم نسبت به رسالت خود جویا شد و آنگاه فرمود: "همانا پروردگارم قسم یاد کرده است که از ظلم هیچ ظالمی نگذرد. پس شما را به خدا هرکه از شما مظلمه ای به گردن محمد دارد برخیزد و قصاص کند که قصاص در دنیا را بر قصاص در آخرت در حضور ملائک و انبیا ترجیح می دهم.

آنگاه مردی که او را سوادة بن قیس می گفتند از انتهای جمع برخاست و گفت: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا وقتی شما از طائف برمی گشتی من به استقبال شما آمده بودم و شما سوار بر ناقه خود بودی و چوبی در دست شما بود. وقتی می خواستی با آن مرکب خود را برانی به شکم من خورد. حضرت فرمود پناه می برم به خدا که عمداً کسی را بیازارم. سپس به بلال فرمود به خانه فاطمه برو و آن چوب را بیاور. بلال از مسجد خارج شد و در حالی که در کوچه های مدینه صدا می زد: ای مردم کیست که قبل از روز قیامت تقاص خود را بدهد اینک محمد صلی الله علیه و آله تقاص خود را قبل از روز قیامت می دهد.

سپس رسول خدا فرمود: آن پیر مرد کجاست؟ گفت اینجا هستم یا رسول الله پدر و مادرم فدایت. فرمود: بیا و مرا قصاص کن تا راضی شوی. مرد گفت: شکمت را نمایان کن ای روسول خدا. پس حضرت پیراهن خود را کنار زد و شکمش را نمایان کرد. پیرمرد گفت فدایت شوم اجازه می دهی دهانم را روی شکمت بگذارم؟ حضرت اجازه داد. مرد گفت به محل قصاص بر روی شکم رسول خدا پناه می برم از آتش روز آتش. رسول خدا فرمود: ای سواده پسر قیس آیا می بخشی یا قصاص می کنی؟ گفت: بلکه می بخشم ای رسول خدا. رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: خدایا سواده پسر قیس را ببخش همچنانکه او پیامبرت محمد را بخشید.

 

اصلا مهم نیست کاری که محمد مرتکب شده چه اندازه بزرگ یا مهم هست. مهم آنست که محمد بر طبق آیات قرآن خودش را بشری مثل ما می دانست و مثل ما ممکن بود که خطا کند، برای همین مطمین نیست و سوال می پرسد که آیا حق هر کسی به گردنش هست؟ بیاید قصاص کند. این روایت دقیقا مثل همان بحث غیب است که رسول می فرماید من غیب نمی دانم ولی برخی می گویند رسول غیب میداند. اشتباه این گروه آنجاست که اخبار غیبی و علم غیب و خود غیب را با هم یکی می دانند!!!

 

اما برگردیم به بحث

گمراهان معتقد به این هستند که "اولی الامر" باید معصوم باشد، ضمن اینکه از جانب خدا هم هست اولا، کسی که از جانب خداست، قطعا به او وحی می شود در غیر این صورت هر چه گفته بر خدا افترا بسته است آیا به اولی الامر و امامان هم وحی می شود؟

ما پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر اینکه به او وحی کردیم: خدایی جز من نیست. پس تنها مرا بپرستید.» (انبیا، آیه ۲۵)

دوما، در آیه فرموده "أُولِی الْأَمْرِ‌ مِنکُمْ" این "منکم" یعنی از بین خود ما انسان ها. اگر بنا بود ادعای شما درست باشد باید می فرمود "من عند الله" ضمیر "کم" ضمیری هست که برمیگردد به "یا ایها الذین آمنو" پس یعنی آیا هر مومنی ممکن است معصوم باشد؟ چون اگر اولی الامر را طبق تعریف گمراهان بگیریم، یعنی یک شخص معصوم، مومنان نیز باید معصوم باشند. بعبارتی یک معصوم از بین معصومین باید انتخاب شود و نه از بین کسایی که خطا می کنند.

اما بیایید شان نزول آیه 59 سوره نساء را بخوانیم

سند اول: تفسیر طبری، جلد 5، صفحه 148.

سند دوم: صحیح بخاری حدیث شماره 4584

سند سوم: صحیح مسلم حدیث شماره 1834

این حدیث نزد اهل سنت صحیح است

رسول الله لشکری را به قیادت خالد بن ولید که عمار بن یاسر نیز در میان آن لشکر بود فرستاد، و لشکر به سوی گروة مطلوب رهسپار شد، هنگامی که نزدیک آن‌ها رسید فرود آمد. دو نفر از آنجا می‌گذشتند لشکر را دیدند خبر ورود آنان را به گروة دیگر رساندند. آن‌ها بامدادان فرار کردند. به جز یک نفر که به خانوادة خود دستور داد تا وسایل، اسباب و اثاثیه‌شان را جمع کنند، خودش در تاریکی شب روانه شد تا به سپاة خالد رسید و عمار پسر یاسر را جستجو کرد، وقتی به نزد او رسید. گفت: ای ابویقظان، من اسلام را پذیرفتم و شهادت می‌دهم: لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله: خدایی نیست جز خدای یگانه و محمد بنده و فرستادة اوست. اما قوم من وقتی خبر آمدن شما را شنیدند فرار کردند و تنها من اینجا مانده‌ام، آیا پذیرش اسلام فردا برایم سودی خواهد داشت، اگر سودی ندارد من هم مثل دیگران فرار کنم؟ عمار گفت: مسلمان‌شدن تو خیر و نیکویی برایت خواهد آورد در نزد خانواده‌ات بمان، آن مرد فرار نکرد. سحرگاه خالد بن ولید حمله کرد. هیچکس را جز آن مرد نیافت، او را دستگیر و مال و دارایی او را ضبط کرد، جریان به گوش عمار رسید، به نزد خالد بن ولید آمد و گفت: این مرد را رها کن، زیرا وی اسلام را پذیرفته است و من امانش داده‌ام . خالد بن ولید گفت: تو که هستی که کسی را زنهار بدهی، به یکدیگر ناسزا گفتند. و جریان را به اطلاع پیامبر رساندند. پیامبر امان عمار را جایز شمرد و دستور داد که در آینده بدون دستور و موافقت فرماندة خود کسی را امان ندهد. آنان در نزد پیامبر به یکدیگر حرف‌های زشت زدند. خالد بن ولید گفت: ای رسول خدا آیا این غلام بی‌تربیت را به حال خود می‌گذاری که به من ناسزا بگوید، پیامبر گفت: ای خالد! به عمار حرف زشت نزن، زیرا هرکه به عمار ناسزا بگوید خدا او را ناسزا می‌گوید و هرکه با عمار دشمنی کند خدا او را دشمن خود می‌داند و هرکه عمار را لعنت کند خدا او را لعنت می‌کند. عمار خشمگین برخاست. خالد بن ولید به دنبال او رفت، دامنش را گرفت، از وی پوزش خواست و رضایت و خوشنودی عمار یاسر را به دست آورد.
پس خدا آیه 59 سوره نساء را نازل کرد.

 

مشاهده فرمودید که شان نزول آیه در کل برمی گردد به حاکمان و والیان عادی نه یک معصوم

خدا در ادامه همین آیه فرموده "فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ"

یعنی اگر نزاعی بین شما پیش آمد برگردید به کلام خدا و رسولش، کلام خدا و رسول چیست؟ دستورات قرآن است. شان نزول این آیه نزاع بین مردم با اولی الامر را نشان می دهد، آیه نفرموده به اولی الامر هم برگردید. چون اساسا این آیه بخاطر نزاع با اولی الامر نازل شده است. درواقع اولی الامر خود یکی از طرف های درگیر هست! پس برای رفع اختلاف باید به الله و رسول رجوع کرد و این نکته بسیار مهمی است

اولا اگر اولی الامر شخص معصوم و منصوص از جانب الله می بود، دقیقا به مانند رسول هرگز کسی حق نداشت در مقابل حرفش (وحی) مخالفت کند، دوما اگر اولی الامر معصوم می بود دلیلی نداشت مردم موقع حل اختلاف تشویق نشوند نزد یک معصوم بروند. بلکه باید توصیه می فرمود به خدا-رسول و اولی الامر برگردید. چه کسی بهتر از یک معصوم؟!

ولی اینطور نفرموده! چرا؟ چون حق داریم با اولی الامر نزاع کنیم! دقیقا برای همین هست که قبل از الله و رسول برای هر کدام جداگانه، اطیعو آورده شده است و حل اختلافی که ممکن است با اولی الامر پیش بیاید را به خدا و رسول رجوع داده است.

 

توجه: این مقاله در آینده ویرایش می شود

و ادله بیشتر و قوی تری به آن اضافه می گردد

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
I AM MOAMEN

توسل فقط یکی از عبادات است ولی عبادت فقط توسل نیست

بسم الله الرحمن الرحیم

توسل فقط یکی از عبادات است ولی عبادت فقط توسل نیست

 

آیا عبادت توسل را هم شامل می شود؟ اگر نه و توسل یک روش عبادی نیست، پس توسل دقیقا چیست؟

دیگر اینکه آیا توسل دربرگیرنده کلیه روشهای عبادی است؟ اگر نه پس آیا عبادت، شامل هر روش عبادی می شود؟

در این آیه ها:

قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ۚ قُلْ لَا أَتَّبِعُ أَهْوَاءَکُمْ ۙ قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ

بگو: «من از عبادت کسانی که غیر از خدا می‌خوانید، نهی شده‌ام!» بگو: «من از هوی و هوسهای شما، پیروی نمی‌کنم؛ اگر چنین کنم، گمراه شده‌ام؛ و از هدایت‌یافتگان نخواهم بود!

سوره انعام آیه 56

الله به رسول فرموده این را بگوید: عبادت کسانی را که غیر از خدا میخوانید نهی شده ام،این یعنی خداوند خواندن غیر از خدا را یک نوع عبادت میدوند! این جمله فقط در صورتی درست است که خواندن یک نوع عبادت باشد. توسل یک نوع خواندن هست

·        وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ۚ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ

پروردگار شما گفته است: «مرا بخوانید تا (دعای) شما را بپذیرم! کسانی که از عبادت من تکبّر می‌ورزند به زودی با ذلّت وارد دوزخ می‌شوند

سوره غافر آیه 60

الله فرموده مرا ادعونی کنید. بعد بلافاصله فرموده، آنهایی که از عبادت من... این یعنی دعا و خواندن خدا هم یک نوع عبادت اوست. ای گمراهان توسل هم خواندن است خواندن یک عبادت هست خداوند ما را از عبادت و خواندن هر کسی جز خودش نهی کرده است

الله کلمه عبادت را بکار برده چون این کلمه دربرگیرنده کلیه روش های عبادی است، اگر فقط می فرمود من را نخوانید، دیگران عبادات دیگری را که مخصوص خداست را برای کسی دیگر بکار می بردند و استدلال می کردند که خدا این را نهی نکرده بلکه خواندن را نهی کرده است. پس خدا عبادت را نهی کرد و عبادت را خاص خود کرد تا هیچکس عبادات مخصوص او را در قبال دیگری انجام ندهد

توسل، خواندن و دعا کردن است. توسل در هر صورت یک روش عبادتی هست برای قرب و نزدیکی به خدا، این اعتقاد شماست

إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ ? فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ

همانا آنان را که جز خدا می‌خوانید بندگانیند مانند شما پس بخوانیدشان تا اجابت کنند شما را اگر هستید راستگویان‌

سوره اعراف آیه 194

 

مگر شما نمی گویید علی را برای شفیع شدن نزد خدا می خوانیم (ادعونی) و متوسل می شویم؟ این آیه را بخوانید و بدانید دلیل مشرکان نیز همین بود

أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ ? وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى? إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ ? إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ

آگاه باشید که دین خالص از آن خداست، و آنها که غیر خدا را اولیای خود قرار دادند و دلیلشان این بود که: «اینها را عبادت نمیکنیم! مگر بخاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند»، خداوند روز قیامت میان آنان در آنچه اختلاف داشتند داوری می‌کند؛ خداوند آن کس را که دروغگو و کفران‌کننده است هرگز هدایت نمی‌کند

سوره  زمر آیه 3

إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ ? وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ

ولی و سرپرست من، خدایی است که این کتاب را نازل کرده؛ و او همه صالحان را سرپرستی می‌کند

وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلَا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ

و آنهایی را که جز او می‌خوانید، نمی‌توانند یاریتان کنند، و نه خودشان را یاری دهند

 

وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى? لَا یَسْمَعُوا ? وَتَرَاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ

و اگر آنها را به هدایت فرا خوانید، سخنانتان را نمی‌شنوند! و آنها را می‌بینی به تو نگاه می‌کنند، اما در حقیقت نمی‌بینند

سوره اعراف آیه 196 تا 198

مشرکان مکه الله را خالق می دانستند

وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ? قُلْ أَفَرَأَیْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکَاتُ رَحْمَتِهِ ? قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ ? عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ

و اگر از آنها بپرسی: چه کسی آسمانها و زمین را آفریده؟ حتماً می‌گویند: الله بگو: آیا هیچ درباره معبودانی که جز خدا می‌خوانید اندیشه می‌کنید که اگر خدا زیانی برای من بخواهد، آیا آنها می‌توانند گزند او را برطرف سازند؟ و یا اگر رحمتی برای من بخواهد، آیا آنها می‌توانند جلو رحمت او را بگیرند؟ بگو: خدا مرا کافی است؛ و همه متوکّلان تنها بر او توکّل می‌کنند

سوره زمر آیه 38

 

قرآن اعتقاد دارد: خواندن خاص خداست. شما در توسل، ائمه را می خوانید. یعنی عبادت مخصوص خدا را در قبال آنها بکار می برید پس توسل را که برای قرب به خداست انجام می دهید، آن هم با روش خواندن ائمه، یک عبادت است.

توسل و یا خواندن (ادعونی) همه روش های عبادی را در بر نمی گیرد. یعنی اگر کسی مرادش این باشد که عبادت را خاص خود کند، نمی گوید که جز من را نخوانید چون خواندن شامل همه روش های عبادی نمی شود و خود زیرمجموعه عبادت است در عوض باید بگوید جز من را عبادت نکنید تا هر روش عبادی از جمله خواندن خاص او شود. در این که خواندن یکی از عبادات هست شکی نیست، پس با خواندن کسی غیر الله شما برای الله در عباداتش شریک قایل شده اید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
I AM MOAMEN

آیات روشنگر – بخش چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

آیات روشنگر بخش چهارم

یک مومن اشتباه می کند اما هم چنان مومن نامیده می شود

 

گمراهان می گویند: با توجه به این آیه و آیات بعدی (آیات 3 و 4 سوره حجرات) نتیجه می گیریم که صحابه (عمر و ابوبکر) بی ایمان هستند که این گونه عمل می کردند و باز در نتیجه بدلیل بی احترامی و توهین به رسول الله مرتد و کافر هستند!!!.

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ

اى کسانى که ایمان آورده‌اید، صداى خود را از صداى پیامبر بلندتر مکنید و همچنان که با یکدیگر بلند سخن مى‌گویید با او به آواز بلند سخن مگویید، که اعمالتان ناچیز شود و آگاه نشوید.(49:2)

سوره حجرات آیه 2

در جواب باید گفت؛ الله علم بی مانند دارد. وقتی می گوییم بی مانند، یعنی خاص اوست دانستن آنچه که پیش از این بوده، هست و خواهد آمد. تمام ایات قرآن در سایه این اصل نازل شده اند. گمراهان می گویند این آیه در شان صحابه و علی الخصوص عمر بن خطاب و ابوبکر صدیق نازل شده که صدای خود را در حضور رسول الله بلند می کردند و این یک توهین به رسول الله و در نتیجه اثبات کفر آنان است!!!

براستی اگر شیطان سوار بر دوش شان نشده و قلب و چشم شان را نبسته است، پس چرا اول آیه را نمی بینند؟ آیه در خطاب صحابه است درست، ولی آنها را با چه لفظی خطاب قرار می دهد؟ خب این آیه چه وقت نازل شده؟ بعد از عمل یا قبل از عمل؟ اگر بعد از عمل است و آن عمل منجر به کفر است، چرا حکم نهایی خطاب قرار دادن آن اشخاص با صفت ای مومنان است؟!!! اگر با این عمل آنها مرتد و کافر شدند پس چرا باز خطاب به آن ها می فرماید: ای مومنان؟!!! اگر قرار بود حرف شما درست باشد، این آیه بعد از انجام آن عمل صورت گرفته نباید کسانی را که بدلیل آن عمل کافر شده اند، مومن خطاب کند!!! خدا کسی را که مشرک است مومن نام نمی گذارد و مورد خطاب قرار نمی دهد! مثل این است کسی را که اثبات شده فلانی را کشته ولی باز با عنوان بی گناه صدا بزنیم او را مبرا دانسته و تبرئه کنیم!!! معقول است؟ شما این ادعا را دارید.

ولی این آیات چیزی جز امر و نهی و تربیت صحابه بزرگوار نیست، اگر شما این امر و نهی را دلیل بر تکفیر و ارتداد صحابه می دانید باید نوح و حتی ابراهیم خلیل الله را نیز کافر بدانید، به دلیل زیر:

قبل از آن سوال این است؛ بی ادبی نسبت به خدا بزرگتر است یا بی ادبی نسبت به رسول خدا؟ بر پیامبران اتمام حجت شده و حقایقی را می دانند که بشرهای عادی به آن آگاه نیستند، (و می آیند تا همین حقایق را با مردم به اشتراک بگذارند) حال این پیامبران با وجود این مقام اگر مرتکب اشتباهی بشوند عذاب شان بسیار بزرگتر از دیگران خواهد بود، یعنی عملی ممکن است برای مردم بدلیل جهل شان زیاد مطرح نشود، ولی همان عمل به هیچ وجه نباید از جانب علی الخصوص رسولان بدلیل آگاهی شان به عظمت خدا انجام شود، درست است؟ البته که موافقید.

حال آیاتی را بخوانید که در آن نوح عملی را انجام داد که نباید از یک رسول بعد از آنکه حقایق بر او عرضه شده است سر بزند، بخوانید:

نوح به پروردگارش عرض کرد: «پروردگارا! پسرم از خاندان من است؛ و وعده تو حق است؛ و تو از همه حکم‌کنندگان برتری!»(11:45)

فرمود: «ای نوح! او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحی است پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز می‌دهم تا از جاهلان نباشی!!»(11:46)

گفت: اى پروردگار من، پناه مى‌برم به تو، اگر از سر ناآگاهى چیزى بخواهم، و اگر مرا نیامرزى و به من رحمت نیاورى از زیان‌کردگان خواهم بود.(11:47)

ببینید، در اینجا الله نه تنها به نوح یاد می دهد و تعلیم می دهد که از او چه چیز را بخواهد، بلکه با ذکر این روایت در قرآن ما را نیز تعلیم می دهد که چگونه بخواهیم و این یک نوع تربیت و ادب آموختن است. نوح می دانست حتی اگر همین نجات فرزند کافرش را از خدا بخواهد این را از سر ناآگاهی می گوید، ولی باز آن حرف را گفت. بخاطر همین درخواست، از زیانکاران شد و اگر خدا توبه اش را نپذیرفته بود، سرانجام زیانکاران چیست؟ مگر خدا با پیامبرانش نیز تعارف دارد؟ خدا قبل از برگزیدن شان از آنها پیمان گرفته است. حال سوال این است: خدا عالم مطلق است و نوح در مقابل این علم خدا جاهلی بیش نیست، آیا این انسان اگر از خدا نجات یک کافر را بخواهد، علم او را زیر سوال نبرده است؟ یعنی خدای عالم مطلق اگر خیری در پسر نوح مثلا در 100 سال بعد می دید که او مسلمان می شود، آیا قبل از آن به نوح نمی گفت که او را نیز با خود ببرد؟ اگر نه، پس چرا نوح به همین در ادامه آیه معترف می شود که او ظالم و جاهل است؟ واقعیت این است که علم مطلق خدا آینده را می داند که آن پسر کافر در آینده نیز کافر می ماند، ولی علم نوح فاقد آن است تا درک کند، پس نوحی که آن درخواست را فقط بدلیل احساسات پدری اش از خدا خواست جاهلانه عمل کرد. همین فراید در بحث ابراهیم خلیل الله و پدرش صادق است. واقعا برای اثبات کفر صحابه تا کجا پیش میروید؟ این استدلالات سخیف چیست؟ حرفی میزنید که بنفع هوای نفس تان است ولی همان حرف در جایی دیگر نصف اسلام را بر باد می دهد!.

سخن پایانی این که الله با علم بی مانند خود می دانست برخی که فقط دنبال تکفیر صحابه هستند، خواهند آمد و از این آیه استفاده می کنند، برای همین قبل از هر چیز، بله قبل از هر چیزی ایمان صحابه بزرگوار را به اثبات می رساند و حتی با وجود آن عمل خطاب به آنها می فرماید "یا ایها الذین آمنوا" تا این آیتی باشد در دست مومنان در مقابل تکفیری ها که تو دهنی سختی بر آنان بزنند.

این را مانند یک نمایش تصور نکنید!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
I AM MOAMEN